حواس

/havAss/

    senses

فارسی به انگلیسی

حواس پرت
absent-minded, abstract, abstracted, careless, giddy, scatterbrained, woolly-headed

حواس پرت کردن
confuse

حواس پرت کننده
off-putting

حواس پرتی
absent-mindedness, abstraction, distraction, haze, heebie-jeebies, preoccupation, woolgathering

حواس پنجگانه یا حواس ظاهره
the five(external)senses

حواس جمع
attentive, careful, cautious, clearheaded, collected, sober

حواس جمعی
attention, carefulness, caution

حواس خودراجمع کردن
to focus ones attention, to concentrate, to collect ones wits

حواس را کسی را پرت کردن
rattle

حواس ندارم
i am not in the mood.

حواس کسی را پرت کردن
distract, rattle

مترادف ها

attention (اسم)
دقت، توجه، رسیدگی، مراقبت، حواس، خبردار، ادب و نزاکت، حاضرباش

پیشنهاد کاربران

می توان از {هوش/ویر/بینال} بکار برد.
{بینال:بین - ال} که {ال} در اینجا نکش ( =نقش ) ِ کُناکی/فاعلی دارد و {بینال} برابر {بیننده} است. ( دیدن به چَمِ دانستن، حس کردن، فهمیدن نیز بکار گرفته می شود )
...
[مشاهده متن کامل]

در پاسخ به کاربرِ {ویرمان}:
زبانِ لری زبانِ جدایی از پارسی نیست و تنها یک گویش از آن است! شما آن هزاران سال را در چه کشوری زندگی می کردید؟ آیا در روسیه بودید؟ یا در چین بودید؟
در کشوری به نام ایران زندگی می کردید و بسیار نزدیک به پارس ها بودید.
زبان لری از زبان های خاوری ( =غربی} ایرانی است که آشکار است با زبان پارسی هَمریشه و یا برگرفته از آن است.
واژگانی که در لری هستند، در پارسی کهن نیز بوده اند.
بِدرود!

مشاعر
برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟
من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم.
در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی هوش.
من خودم کمابیش واژه ی هوش را برای ذهن نمی پذیرم، درخور هم نیستند.
...
[مشاهده متن کامل]

کس دیگری را دیده بودم که به جای �ذهن� می گفت: �نهان�.
نهان هم خوب نیست چون نهان به جای ضمیر و باطن بکارمی رود.
پس از کندوکاوهای بسیار به واژه ی �اندیشمان� رسیدم.
اندیشمان: اندیش مان.
چنان که: در ذهن من این می گذرد که. . . در اندیشمان من این می گذرد که. . .
واژه ی اندیشمان برای ترجمانی نوشتارهای هستی شناسیک بسیار خوش کاربرد خواهد بود: )
پارسی را پاس بداریم.

لغت نامه دهخدا
ویر. ( اِ ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن. ( برهان ) . || حفظ. حافظه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن.
|| فهم و هوش و ادراک. ( ناظم الاطباء ) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی.
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی.
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر. سهم. قسمت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی.

واژه حواس
معادل ابجد 75
تعداد حروف 4
تلفظ havās
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: حواسّ، جمعِ حاسَّة] ( زیست شناسی )
مختصات ( باصره )
آواشناسی havAss
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
حواس: دریافتنی ها؛ حواس پنجگانه: دریافتنی های پنجگانه: بینایی، بویایی، چشایی، شنوایی، بساوایی
به دلیل نزدیکی بسیار زیاد زبان لری و فارسی، گاهی از واژه های لری برای جایگزینی واژه های عربی استفاده میشه چون این دو زبان فارسی و لری از یک نیا هستند و حتی گاهی برخی واژه های پارسی میانه در لری زنده هست ولی در فارسی نه؛ از همین رو نباید منجر به سوءتفاهم بشه که قراره پیشینه یک واژه مصادره بشه.
برابر پارسی هُش هوش
دوستان من، واژه ی ویر در شاهنامه آمده چون: تیزویر: زیرک، خوش حافظه.
بوس به همه.
با عرض سلام و خسته نباشید، ویر یک واژه ی کاملا لری و در زبان همه لرها استفاده میشه و سند ومدرکشم موجوده. هزاران ساله که لرها از واژه لری ویر استفاده می برند. موفق باشید.
هزاران ساله که واژه" ویر" در زبان لری بوده و به ثبت رسیده. "ویر " یه واژه لریه نه فارسی. چرا تا واژه مناسبی برای یه معادل واژه عربی پیدا نمی کنید فوری از زبان لری می برید؟ این کار نه به نفع زبان فارسیه
...
[مشاهده متن کامل]
نه زبان لری. مالکین دیکشنری آبادیس خوبه که تا کسی واژه ی مترادفی می گه فوری بدون هیچ پژوهشی ثبتش نکنید. خیلی از واژه های مترادف فارسیتون اشتباهن. با تشکر.

ما در بعضی مواقع به جای حواس از کلمه ویر استفاده میکنیم
ما الان در بعضی از مواقع به جای حواس از واژه ویر استفاده میکنیم مثلا به جای حواست رو جمع کن میگیم ویر بده
جا آمدن حواس : [عامیانه، کنایه ] به هوش آمدن.
حواس جمع حاسّه است نه حس
حواس: حس، احساس
حواس به معنی حس است
حواس= حس
در گویش شهرستان بهاباد فعل مرکب حواس فهمیدن به معنای دقت کردن، توجه کردن و تمرکز کردن است. مثال، بذار ( بگذار ) حواس، بفهمم.
جمع حس
یکی از توانایی های انسان که با کمک آن چیز ها را در می یابد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس