حلول کردن


    incarnate
    to enter
    to approach
    to penetrate

فارسی به انگلیسی

حلول کردن روح کسی در بدن دیگر
reincarnate

مترادف ها

reincarnate (فعل)
تجلی کردن، حلول کردن، تجسم یا زندگی تازه دادن

پیشنهاد کاربران

هندوان باستان به یکی بودن خود یا من از یک طرف و روان از طرفی دیگر و نامیرائی آن باور داشته اند. از دیدگاه آنان روان در لحظه ی مرگ از بدن جدا میشود و به یک بذر گیاهی، نطفه حیوانی و انسانی و یا چیز غیر زنده می پیوندد و از این راه و به این روش زندگی خود را ادامه میدهد. عمل گردش روان یعنی جداشدن آن از یک کالبد مرده و پیوستن آن به یک کالبد جدید در زبان عربی تناسخ و حلول نامیده شده اند. لذا تناسخ به معنای گردش روان ( جدا شده و پیوستن ) و حلول یعنی پیوستن به روش نفوذ کردن و وارد شدن. به بیانی دیگر اینکه انتها یا پایان عمل گردش روان یعنی پیوستن یا ورود آن به بذر نباتی و نطفه حیوانی و انسانی و جسم غیر زنده ، حلول نامیده میشود. باور به تناسخ و حلول روان در بین اقوام هندو و مصری و یونانی مرسوم و رایج بوده. با پیدایش اولین دین ابراهیمی یعنی یهودیت و در طی سرودن داستان آدم و حوا کلمات روآخ ( roach ) و روآه ( roah ) وارد ادبیات دینی گردیده و با پیدایش ادیان مسیحیت و اسلام این دو کلمه به روح ترجمه و تفسیر گردیده اند. ایسا مسیح هم گویا بر روی صلیب آخرین جمله ای را که بر زبان جاری نموده به شکل زیر بوده : خدایا روحم را در دستان تو می گذارم ( یا به دست تو می سپارم ) . در یونان باستان واژه پسُیکه ( psyche ) معادل کلمه ی روان در زبان فارسی بوده که خود از دو کلمه فارسی به شکل زیر ساخته شده : پَسی که. یعنی در پشت پرده. در زبان هندوان بجای روان کلمه ی آتمان ( atman ) به کار برده میشده و مصریان به دو نوع روان باور داشته با نام های کا و با ( ka و ba ) . در زبان امروز آلمانی معادل های روح و روان به ترتیب به شکل زیر میباشند : Geist و Seele با تلفظ های گایست و زَیلَه. شاید مفید و راه گشاه باشد بدانیم که واژه های روآخ و روآه مندرج در تَورا ( تورات ) کتاب دینی قوم یهود در اصل و ریشه به زبان عبری نبوده بلکه فارسی - آرامی و هرکدام از دو کلمه به شکل زیر ساخته شده اند : پسوند های آه و آخ به معنای دَم و پیشوند رو ( ro ) ریشه در مصدر یا فعل روان بودن داشته و لذا این دو واژه به معنای جاری بودن دَم و بازدَم یعنی تنفس بوده و معادل آن در زبان عبری نِفِس میباشد. در داستان آدم و حوا مندرج در تَورا ، یَهوَه با لقب آقا یا سرور دنیا پس از آفرینش یا خلق بدن آدم از گِل ( ترکیب آب و خاک در باغ بهشت اِدِن: Eden ) از دمیدن نِفِس خود در دماغ آدم به وی زندگی بخشیده ، اما در داستان آدم و حوا مندرج در قرآن، الله ملقب به نور سماوات و الارض پس از خلق بدن آدم از گل، از روح خود در کالبد وی دمیده ، بدون اشاره به حیات یا زندگی. لذا از دیدگاه موسا و تورا، نِفِس یا تنفس و یا جریان دَم و بازدَم یَهوَه منشاء زندگیست و از دیدگاه محمّد و قرآن، روح الله منشاء حیات. اندیشمندان، متفکرین و خیالپردازان پیرو این سه دین هنوز به این اختلاف و تناقض بنیادی در این دو داستان ( یکی تورائی و دیگری قرآنی ) پی نبرده اند، چه رسد به سعی یا کوشش در حل و رفع آن. در ایران باستان علاوه بر دو گانگی بدن - روان، باور به دو گانگی 《تن - جان 》هم مرسوم و جاری بوده و تاکنون ادامه دارد. ادیبان و شاعران و حکیمان و عارفان پارسی زبان به دو جهان باور دارند؛ یکی مادی و فانی و دیگری معنوی و باقی و در ادبیات پارسی به روشنی معلوم نیست که آیا این دو جهان منطبق بر همند یا جدا از هم. از دیدگاه آنان در لحظه ی مرگ تن، جان از قفس به اصطلاح تنگ خاکی به بیرون می پرد و مانند یک پرنده رها شده از زندان قفس به پرواز در میاید و با عجله جهان مادی و فانی را ترک میکند و بسوی جهان معنوی و باقی می شتابد. نکته مهم در این زمینه این است که پیشینیان ما ایرانیان در اعصار دور دست تاریخ باستان به جاودانه بودن عشق و زندگی انسانی ( منجمله نباتی و حیوانی ) باور داشته و به علت عدم وجود خط، آن بینش و باور ارزنده و حقیقی را به شکل سمبل گردونه مهر برای آیندگان به ارث باقی گذاشته اند. تفسیر قدیمی آن سمبل به شکل گردش خورشید به دور زمین، یک تفسیر سطحی و نجومی بوده است، اما تفسیر ژرف و حقیقی این سمبل عبارت است از گردش دایره وار عشق و زندگی و هر بار در مداری برتر و کمال یافته تر از پیش یا قبل با هدف بازگشتن به همان حالت آفرینش اولیه در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، اعتدال و نظم و هماهنگی با کمیت و کیفیت بهشت برین ( به زبان عربی : جَنَت الجَنان یعنی بهشت بهشت ها یا برترین حالت بهشت ) . نتیجه ی کلی اینکه نه تنها باور به گردش روان یا تناسخ و حلول آن ( از دیدگاه هندوان و مصریان و یونانیان باستان ) باطل میباشد بلکه باور به قبض روح بطور دائم از بدن به اصطلاح مادی بهنگام فرا رسیده اجلِ مرگ و معراج و صعود آن در قالبی مثالی یا خیالی به عالم میانی تحت عنوان برزخ از دیدگاه دین اسلام ( در دو دین قبلی ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت هیچ گونه خبر و اثری از عالم میانی برزخ و برپائی قیامت های انفرادی صغرایی در دست نمی باشد و درست به همین علت و دلیل دین اسلام کاملتر از دو دین قبلی محسوب میشود و نه از این لحاظ که گویا این سه دین الهی - آسمانی باشند و دین اسلام الهی تر و آسمانی تر از آندو ) و همچنین باور به پریدن جان از قفس به اصطلاح تنگ خاکی و پرواز آن از جهان مادی و فانی بسوی جهان معنوی و باقی از دیدگاه ادیبان و شاعران و حکیمان و عارفان پارسی زبان، جملگی بدون استثناء و به یک سهم مساوی با هم باطل می باشند یعنی تهی یا خالی از حقیقت اند. در مورد جاودانه بودن عشق و زندگی انسانی منجمله نباتی و حیوانی، حقیقت ژرف تر و برتر این است که این جهان در میدان بیکران یا بینهایت تنها و منزوی نمیباشد بلکه یکی از گیتی ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی، مساوی، موازی و بیشمار است با محیطی مطلقا مسدود و نفوذ ناپذیر و محتوای آن ( محتوای هرکدام از آنها ) از نوسانات خودکار و متوالی انبساط و انقباض بر خوردار است و متعاقب آن وقوع مهبانگ های هفتگانه. محتوای جهان در قالب این عالم یا دنیای پدیدار شده ( به زبان فلسفی : فنومنی ) به شکل این آسمان و زمین و هرآنچه که بین آنهاست، در طول این سفر بسیار طولانی و دایره وار دنیوی، مقطعی، نزولی و صعودی بین دو بهشت برین متوالی یعنی بین مبدء و معاد حقیقی و واقعی ( منظور از دیدگاه علمی و نه آئینی و دینی ) همیشه پس از وقوع مهبانگ های هشتم ( ۸م ) در یک درجه تکاملی برتر از قبل از نو آفریده میشود تا رسیدن و یا بازگشتن روی یک مسیر دایره ای شکل به حالت اولیه ی آفرینش با کمیت و کیفیت بهشت برین در پایان سفر . از آنجائیکه در محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار، هفت عالم یا دنیا به شکل آسمان ها و زمین های هفتگانه و هرآنچه که بین آنهاست، وجود دارند و به یک سهم مساوی با هم و در طول هم و پشت سر همدیگر از حق به ظهور رسیدن و پیدایش و کثرت و تجربه و سپری نمودن زندگی های کلی و جزئیاتی دنیوی خاص و ویژه خویش برخوردار می باشند و هرکدام دارای عالم میانی یا حالت برزخ خاص و ویژه ی خود، لذا در لحظه ی جاودانه حال و در طول این سفر دایره وار همیشه هفت عالم یا حالت برزخ بطور همزمان و ادغام در هم بصورت یک عالم عظیم غیبی وجود دارند و این دنیای بزرگ غیبی در طول این سفر همیشه حائل بین مبداء و معاد حقیقی و واقعی یا حائل بین دو بهشت برین متوالی است، اما هر کدام از برزخ های هفتگانه همیشه حائل بین لحظه ی مرگ و لحظه ی تولد دوباره در دنیای خاص و ویژه خویش می باشند. نتیجه ی کلی دیگر اینکه تصویر وحیانی - قرآنی در قالب سه کلمه به شکل 《 دنیا - برزخ - آخرت 》 حقیقت ندارد. همچنین یکی از فرمولبندی های ژرف و بنیادی و بسیار مهم کلامی قرآن به شکل《 السماوات سبع و الارض 》 یعنی هفت آسمان طبقه بر طبقه یا محیط و محاط بر همدیگر و یک زمین در مرکز مشترک آنها حقیقت ندارد بلکه بصورت 《السماوات و الارضین سبع 》 یعنی آسمان ها و زمین های هفتگانه. در پایان کلام کودکانه امروز خود که امیدوارم سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشد لازم به اشاره می دانم که خدای حقیقی و واقعی هیچ چیز دیگری نمی باشد غیر از محیط و محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار و در محتوای هرکدام از آنها دارای هفت سیما یا چهره و یا جمال و جلال کلی می باشد بصورت هفت سامان یا نظام کلی کوانتمی در قالب هفت عالم یا دنیا به شکل آسمان ها و زمین های هفتگانه و هرآنچه که بین آنهاست و لذا هیچ موجود دیگری چه شهودی و چه غیبی غیر از او نه وجود دارد و نه میتواند وجود، زیرا او اول، وسط، آخر ، ظاهر و باطن همه چیز و همه کس است . در عوض یَهوَه با لقب آقا یا سرور دنیا در زبان قوم یهود و آبّا یا بابای ایسا و یا پدر آسمانی در زبان های اقوام مسیحی و الله با لقب نور سماوات و الارض در زبان مردم عرب ساکن سرزمین حجاز و در زبان های بقیه ی اقوام مسلمان، فقط کلمه اند و تنها در زبان و خط این اقوام از موجودیت برخوردارند و در خارج از آنها هیچگونه مصداق و مثال بیرونی ندارند و مهمتر اینکه کلمه فاقد استعداد حرف زدن است. به این معنا که نه کلمه ی یَهوَه بطور مستقیم و بدون واسطه با موسا ( موسی ) حرف زده و نه دو کلمه ی پدر آسمانی ایسا ( عیسی ) به کمک زبان ایسا با شنوندگان حرف زده و نه یک موجود خیالی - اوهامی با نام گابریئل با ماریا مادر ایسا یا مریم باک راه ( باکره ) حرف زده و نه جبرئیل به امر و خواست کلمه ی الله با محمّد حرف زده.
...
[مشاهده متن کامل]

موجود بودن یا وجود داشتن خدای حقیقی و واقعی هیچگاه به هیچگونه اثباتی از طرف انسان هیچگونه نیازی نداشته، ندارد و نخواهد داشت، اما خدای لفظی، کلمه ای یا واژه ای، مفهومی و ایده ای با نام های گوناگون در زبان های مختلف انسانی، همیشه نیازمند اثبات بوده، هست و خواهد بود و درست به همین علت و دلیل کلیه ی سعی و کوشش های انسان در اثبات وجود این نوع خدا در اعصار گذشته و حال و آینده همیشه با شکست مواجه بوده و هست و خواهد بود.
انسان امروز و آینده برای شناخت حقیقی خود و خدای حقیقی و واقعی، هیچ را معقول و منطقی تری در پیش پا و روی خود ندارد، غیر از شناخت ظاهر و باطن این واقعیت و طبیعت و یا بطور کلی شناخت محتوا و محیط این گیتی یا کیهان و یا این جهان به روش علمی.