واژه حل
معادل ابجد 38
تعداد حروف 2
تلفظ hal[l]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( حِ لّ ) [ ع . ] ( مص ل . )
آواشناسی hall
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
این واژه درستش هل که پارسی است در عربی رفت به این شکل حل در آمد است.
منبع. فرهنگنامه ی ایرانی کهن
فرهنگ ریشه هایِ هندواروپایی زبان فارسی
به سرزمین های غیر حرم گفته میشود ( لام به صورت مشدد میباشد )
برای حل دو واژه مذ ( moz ( و گد ) god ( را داریم که یکی در مذاب = اب حل شده و دیگری در گداب = اب گد شده است که انرا در گداختن ( خوب تبدیل شده ) میبینیم
واژه اخته همان اخته شدن رجال بوده به چم تبدیل شده و ریخته گری همان هیخته گری بوده که بعدها به ایخته دگردید
... [مشاهده متن کامل]
پس مذ و گد ( شباهت به گوود لاتین = خوب ( حل ) ) برای حل کاربرد داد
حلش کن = گدش کن
با واژه گد میتوان گداست / گدیز/ گدیزه / گداب و . . . . را ساخت
چَرویدن = چاره پیدا کردن، to solve، راه حل پیدا کردن، حل کردن
پس
چَروش = حل
راه چَروش، چَروه = راه حل
بن مایه: ۱ - لغت نامه دهخدا
۲ - Persian Verbs by Mohsen Hafezian
#پیشنهاد_شخصی
#پارسی دوست
کلمه ( حل ) در مقابل حرمت است . و گویا این معنا را از آنجا بخود گرفته ، و حلال را از این جهت حلال گفته اند که کلمه ( حل ) در اصل به معنای باز کردن گره است همچنانکه در مقابل آن کلمه ( عقد ) به معنای گره
... [مشاهده متن کامل] و گره زدن و پای بستن است . و گره باز کردن نوعی آزاد کردن است . و حلال بودن چیزی برای انسان نیز نوعی آزادی است .
حل در زبان عربی معنای متفاوتی دارد یکی از آن ها به معنی آراستن، مرتب کردن، حل کردن، گره چیزی را باز کردن . مثال تالی اللیل هی حلت شعرها. یعنی شب بعد او موهایش را مرتب کرد.
واژه حل همریشه است با واژه پیشاهندواروپایی el و واژه کارتولی ɣal و واژه اوراسیایی HalV که معنای خسته ضعیف tired weak میدهند و واژه سومری ha - lam به معنای ویران destroy و همچنین واژگان دراویدی ala به معنای رنج suffer و الم alam به معنای درد pain و aliyuni که معنای آن حل شدن dissolve است. عرب از ریشه فرضی حل ل واژگان جعلی تحلیل محلول حلال انحلال و استحاله را به دست آورده است.
... [مشاهده متن کامل]
منبع :http://parsicwords. mihanblog. com
چاره ساز
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: سونیت sunit ( سنسکریت: سونیتَ ) ، پَرال ( سنسکریت: پْرَلَیَ )