حل

/hall/

    analysis
    dissolving
    solution
    melting
    dissolution

فارسی به انگلیسی

حل المسائل
key to solutions
panacea

حل بحل
absolution, pardon

حل شدن
dissolve, melt, to be dissolved or melted

حل شدن دشواری
unravel

حل شدن مسئله
unravel

حل شدنی
dissolvable, that can be solved, dissoluble, resolvable

حل شدنی در اب
water-soluble

حل شدنی در ابگونه
soluble

حل مسئله
answer, solution

حل نشدنی
indissoluble, insoluble, insolvable

حل نشدنی بودن
insolubility

حل و فصل
disposition, settlement

حل و فصل دوباره
resettelment

حل و فصل نشده
problematic, unsettled

حل و فصل کردن
dispose, mediate, untie

حل و فصل کننده معضلات
power broker

حل کردن
dissolve, melt, resolve, break, to dissolve, to melt, to solve

حل کردن به طور قاطع
clinch

حل کردن دشواری
unravel

حل کردن مسئله
solve, unravel

مترادف ها

resolution (اسم)
ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ

dissolution (اسم)
فسخ، تجزیه، فساد، حل، از هم پاشیدگی

solution (اسم)
تسویه، محلول، حل، راه حل، چاره سازی، شولش

resolvent (اسم)
حل، محلل، حل مسئله

پیشنهاد کاربران

واژه حل
معادل ابجد 38
تعداد حروف 2
تلفظ hal[l]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( حِ لّ ) [ ع . ] ( مص ل . )
آواشناسی hall
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه درستش هل که پارسی است در عربی رفت به این شکل حل در آمد است.
منبع. فرهنگنامه ی ایرانی کهن
فرهنگ ریشه هایِ هندواروپایی زبان فارسی

به سرزمین های غیر حرم گفته میشود ( لام به صورت مشدد میباشد )
برای حل دو واژه مذ ( moz ( و گد ) god ( را داریم که یکی در مذاب = اب حل شده و دیگری در گداب = اب گد شده است که انرا در گداختن ( خوب تبدیل شده ) میبینیم
واژه اخته همان اخته شدن رجال بوده به چم تبدیل شده و ریخته گری همان هیخته گری بوده که بعدها به ایخته دگردید
...
[مشاهده متن کامل]

پس مذ و گد ( شباهت به گوود لاتین = خوب ( حل ) ) برای حل کاربرد داد
حلش کن = گدش کن
با واژه گد میتوان گداست / گدیز/ گدیزه / گداب و . . . . را ساخت

‏چَرویدن = چاره پیدا کردن، to solve، راه حل پیدا کردن، حل کردن
پس
چَروش = حل
راه چَروش، چَروه = راه حل
بن مایه: ۱ - لغت نامه دهخدا
۲ - Persian Verbs by Mohsen Hafezian
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
کلمه ( حل ) در مقابل حرمت است . و گویا این معنا را از آنجا بخود گرفته ، و حلال را از این جهت حلال گفته اند که کلمه ( حل ) در اصل به معنای باز کردن گره است همچنانکه در مقابل آن کلمه ( عقد ) به معنای گره
...
[مشاهده متن کامل]
و گره زدن و پای بستن است . و گره باز کردن نوعی آزاد کردن است . و حلال بودن چیزی برای انسان نیز نوعی آزادی است .

حل در زبان عربی معنای متفاوتی دارد یکی از آن ها به معنی آراستن، مرتب کردن، حل کردن، گره چیزی را باز کردن . مثال تالی اللیل هی حلت شعرها. یعنی شب بعد او موهایش را مرتب کرد.
واژه حل همریشه است با واژه پیشاهندواروپایی el و واژه کارتولی ɣal و واژه اوراسیایی HalV که معنای خسته ضعیف tired weak میدهند و واژه سومری ha - lam به معنای ویران destroy و همچنین واژگان دراویدی ala به معنای رنج suffer و الم alam به معنای درد pain و aliyuni که معنای آن حل شدن dissolve است. عرب از ریشه فرضی حل ل واژگان جعلی تحلیل محلول حلال انحلال و استحاله را به دست آورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع :http://parsicwords. mihanblog. com

چاره ساز
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: سونیت sunit ( سنسکریت: سونیتَ ) ، پَرال ( سنسکریت: پْرَلَیَ )

بپرس