در اوستایی به شکل ، هَئیث ، وجود دارد
سلام و درود ، مرغ عشق های جلد و دعانویسی های عمومی در مسیر منتهی به حرم شاه عبدالعظیم حسنی ره . زندگی با داشته هایش اهمیت داشته و محل توجه و همت گری است ان شاء الله مسلمانان واقعی متحد شوند و جبهه حق قوی شود و مسیر تولی درگاه و پناهی برای تولی گرایی و زندگی سالم گردد .
سلام ، دین داری که حمایت جهادی نداشته باشد پایان خوبی ندارد . من اهل حق آتش بیگی نمیمانم .
اَک. یَک، بی مانند:حق.
حق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
کانود kānud ( بلوچی )
انجس anjas ( سنسکریت: anjasa )
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ . . . ( 4 یونس )
کلمه حق عبارت است از چیزی که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر ، مطابق آن واقعیت باشد .
جمله وعد الله حقا از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش میباشد ، و معنای جمله : وعده الله وعدا حقا است ، یعنی خدای تعالی وعده داده وعدهای حق .
... [مشاهده متن کامل]
بنا بر این ، خبر و یا به عبارتی وعدهای که خدای تعالی میدهد به اینکه معادی در پیش است حق بودنش به این معنا است که خلقت الهی به نحوی صورت گرفته که جز با برگشتن موجودات به سوی او تام و کامل نمیشود ، و از جمله موجودات یکی هم نوع بشر است که باید به سوی خدای تعالی برگردد .
و این مانند سنگی است که از آسمان به طرف زمین حرکت میکند که با حرکت خود وعده سقوط بر زمین را میدهد ، چون حرکتش سنخهای است که جز با نزدیک شدن تدریجی به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روی زمین تمام نمیشود ، اشیاء عالم نیز چنیناند ، حرکتشان نهایتی دارد و آن برگشت به خدای تعالی است ، به همان مبدئی که از آنجا حرکت را آغاز کردند ، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساخته میفرماید : یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه دقت فرمائید .
انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط . . . این جمله ، جمله الیه مرجعکم جمیعا را تاکید ، و معنای اجمالی رجوع و معاد را که این جمله متضمن آن است تفصیل و شرح میدهد . ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد ، و بخواهد به دو حجت و برهانی که قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال میکند اشاره نماید . حجت اول را جمله : انه یبدؤا الخلق ثم یعیده متضمن است ، به این بیان که یکی از سنتهای جاری خدای سبحان این است که هستی را به هر چیزی که میآفریند افاضه میکند ، و این افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه میدهد تا آن موجود خلقتش به حدکمال و تمامیت برسد ، در این مدت آن موجود به رحمتی از خدای تعالی موجود شده و زندگی میکند و از آن رحمت برخوردار میگردد ، و این برخورداری همچنان ادامه دارد تا مدت معین .
رجوع شود به ( ترجمة المیزان ج : 10ص :11 )
حق: 1ـ شناختی که می توان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد.
2 ـ آنچه می تواند یا باید خرد آن را بپذیرد.
3 ـ همخوانی میان یک پدیده با باوری که در باره ی آن هست.
4 ـ آنچه که تنها یک گمان یا درک یا نتیجه ی یک پندار یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود دارد.
... [مشاهده متن کامل]
5ـ محدوده ی گفتاری و رفتاری برای هر کس.
6 ـ آنچه از نگاه قانون از آن کسی است و باید به وی داده شود.
( Le Petit Robert 1, Paris 1990 )
حَقّ:
١. [دربرابرِ نادرست] درست، راست: گفتەیِ درست
۲. آزادی، توانایی، گزیر، اختیار
۳. هزینه؛ کارمزد
۴. کمک - هزینه؛ کمکِ دارایی، کمکِ پولی
۵. جیره، سهم [جیرەیِ خانه، جیرەی وام]
۶. دادگری، یکسانگری
... [مشاهده متن کامل]
٧. ( نام ) پاسخگویی، کار، پایبندی
٨. ( نام، صفت ) [دین، مجاز] از نامهای خداوند
٩. ( نامِ مصدر ) [کهنه] ثابت و نیازین کردن کاری یا چیزی را
١٠. ( نامِ مصدر ) [کهنه] آگاه شدن بر راستینگی کاری
١١. شایستگی، سزاواری
سلیم
حق: چنانچه گفته و نوشته شده حق معنی های بسیاری در بر دارد از جمله راستگویان درست کردار مانند این جمله در کتاب آیین جوانمردی: . . . اهل حق می شد، . . . یعنی همنشین راستگویان درست کردار می شد، . . .
سلیم
حقّ: در جاهایی هم معنی مال دارد مانند خمس یعنی یک پنجم دارایی مان مال امام ست البته امام معصوماز دیدگاه شیعیان.
واژه حق
معادل ابجد 108
تعداد حروف 2
تلفظ haq[q]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی: حقّ]
مختصات ( حَ قّ ) [ ع . ]
آواشناسی haqq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
قبل از حق گرفتن؛ باید حق دادن یادگرفت وحق را به صاحبش باید داد قبل از مطالبه.
و"حق دادن"را باید در أولویّت همه باشد.
حق:واژه "قرآن عربی مبین" هست وبس!
وتاریخ وریشه کلمات را تحریف وتزویر نکنید.
"الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ"
حق=سزا
ازآنش
حق= یاب ( بن مضارع یافتن )
تحقق = یابه ( آنچه که به چیزی می رسد )
محق = دریابه
تحقیق = بازیاب ( دوباره زنده سازی و حق سازی چیزی ) = چیزی را دوباره پیدا کردن
به دیار حق شتافت = به دیار یاب شتافت
... [مشاهده متن کامل]
در تحقیقات بعمل آمده = در یابه های بعمل آمده
من شمارو محق می دانم = من شمارو دریابه میدانم
اشکال از من بود شمارو محق میدانستم = اشکال از من بود شمارو دریابیدم ( یا د ریابه میدانستم )
اصطلاح ( ( حق ) ) در شبکه اجتماعی خصوصا تلگرام و نسل جدید به معنای چرت و پرت و پلا است
مثال: چقد حق میگی. ( ( معنی: چرت نگو ) )
حقایق دو عالم رو به رویم اشکار کردی ( ( برو مرتیکه حرف مفت نزن ) )
حق یعنی اینکه امتیاز . یعنی الله. آفریدگار
حق = امتیاز
مانند: این حق انسان است = این امتیاز انسان است.
۱. راست و حقیقت
۲. نصیب و بهره
پاسخ به ططری، ددمنش ددمنش است و با گفتن تو و من و او از سرشت نادرستش جدا نمیشود
حق از واژه ی هاگ یا هگ گرفته شده
از واژه های هگ ، ارته میشود بهره جست
پاسخ به اشکان:
نخست این که، برای ریشه یابی واژه و پذیراندنِ سخنِ خود به خواننده، نباید تیره ها را "ددمنش" خواند. البته این رویکرد پژوهندگان نیست و سدالبته شما هم پژوهنده نیستی! دوم آن که، هخا به چم "دوست" است و روی هم رفته به چم "دوست منش" می باشد و هیچ پیوندی با واژه "حق" ندارد. سوم، عبری و آرامی همانند عربی در دستۀ خانوادۀ زبان های سامی جای می گیرند، پس داشتن واژه های همانند چیز شگرفی نیست. چهارم، اله در عربی، در عبری اِل/ئیل و در زبان های آشوری و اَکَّدی نیز ایلو می باشد که همگی در همان خانوادۀ زبانی جای دارند. اله با الف و لام معرفه همراه شده است و به خدای یگانه نمارش دارد که دارنده همه ی فروزه های نیک است. پنج آن که، آشکار نکردی این واژگان ( مدینه، مدنیت. . . ) چه پیوندی با اندریافتِ "میدان" دارند؟ سیر دگرگونیِ آن ها چگونه بوده است؟ ششم: این ریشه یابی های تارکده ای ( اینترنتی ) هیچ بار دانشی و آکادمیکی ندارند!
... [مشاهده متن کامل] حق:خداوند
این واژه ایرانی است و عرب ددمنش واژه ای از این دست نمی توانست داشته باشد ، چنانکه ددمنشان آمازون و گینه پاپوآ شاید نداشته باشند ، این واژه را ، در واژه هخامنش می تواند دید .
ناگفته نماند که بیش از نود درصد عربی ، ایرانی ، عبری ، آرامی و حبشی است و حتا واژه الله ، واژه ای عبری یا سریانی است یا مثلن واژه مدینه و تمدن و مدنیت و . . . همه ایرانی هستند و ریشه در واژه میدان دارند.
... [مشاهده متن کامل] این واژه تازی میباشدو جایگزین های درخور برای آن میتوان از واژه هایی مانند
روا، سزا، ارج، شایسته نام برد و به کار بست
مانند حقش نیست =شایسته نیست
هنگامی که یک واژه ریشه ی خودمانی روشنی دارد و در گذر زمان دگرگون شده است و فرهنگ های دیگر نیز دگرگون شده ی آن را به کار برده اند و دگرگون یافته آن را امروز ما به کار می بریم، آن واژه نو را نبایست بیگانه
... [مشاهده متن کامل] به شمار آوریم. بهتر آن است که به همان گونه ای که در گذشته خوانده می شده است، ما هم بخوانیم و بنویسیم. واژگانی چون هک، سزا، هوده. . . واژگانی زیبا و برازنده هستند.
حق؛این واژه از فرهنگ واژگان تازی می باشد وجایگزین در خور برای آن واژه"سزا"میباشد مانند
حق=سزا
مستحق=سزاوار
هغ= حق
مزد
حرف حق
واژه حق از ریشه پیشاهندواروپایی ħhaḱ به معنای هدایت کردن یکراست راندن امر کردن to direct to guide to command شکل دیگر واژه تخارستانی آک است که به شکل آز در واژه ایرانی ناواز به معنای ناوخدا هدایت کننده ناو به کار رفته است. عرب از ریشه فرضی حق/ق واژگان جعلی تحقیق محقق حقیقت حقوق و محق را به دست آورده است.
... [مشاهده متن کامل]
منبع :http://parsicwords. mihanblog. com/page/4
همچنین حکم نیز از همین ریشه است
هکم = هک ( هغ، هوده، راست، راد ) م ( پسوند نامساز )
و باز نیز چون در زبانهای ایرانی سداها در مینوی واژگان هناینده نیستواژه های هکیم، هکمت، هاکم و هکایت نیز میتواند ایرانی باشد
هکمت = هک ( هغ، راد ) مت ( اندیشه، فکر )
هکایت = هک ( هغ، درست ) آیت ( آید، از بنواژه آمدن )
همراهی با جناب مازیار ایرانی باسپاس دیگر از بزرگواران
واژه حق از ریشه پیشاهندواروپایی ħhaḱ به معنای هدایت کردن یکراست راندن امر کردن to direct to guide to command شکل دیگر واژه تخارستانی آک است که به شکل آز در واژه ایرانی ناواز به معنای ناوخدا هدایت کننده ناو به کار رفته است. عرب از ریشه فرضی حق/ق واژگان جعلی تحقیق محقق حقیقت حقوق و محق را به دست آورده است.
... [مشاهده متن کامل]
منبع :http://parsicwords. mihanblog. com/page/4
حق فراتر از همه آنچه گفته شده میباشد
حق شالوده خلقت است .
در شهربابک کرمان گوسفند سه ساله را حق گویند
مکنت ، تاج سر، سزاوار، ویکی ازصفات خداوند متعال، دادن چیزی به شخصیکه مستحق یا مالک آن است یعنی مالکیت.
بهترین واژه و جایگزین برای واژه حق تازی واژه زیبای اوستایی اشه میباشد در فرهنگ راستین ایزانزمین اشه مانای حق میدهد و واژه اشومند و اشوند به مانای حقدار میباشد و همچنین واژگان داد یا دات و هده و هوده نیز زیبنده و برازنده هست
حق ، کاربرد بسیاری در پارسی دارد و در جاهای گوناگون و به معانی گوناگون بکار می رود همچون شیر.
یکی از این معانی حق ارج است مانند؛
به حق این شب = به ارج این شب
کسی را بر حق دانستن = کسی را بر ارج دانستن
دسترنج
بجا، درست
درست
ویژه. بهره ویژه
راست
1 ـ شناختی که می توان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد.
2 ـ آنچه می تواند یا باید مورد قبول عقل باشد و عقل درستی آن را می پذیرد.
3 ـ همخوانی میان یک پدیده با عقیده ای که در باره ی آن هست.
... [مشاهده متن کامل]
4 ـ آنچه که تنها یک تصور یا درک یا نتیجه ی یک تخیل یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود هم دارد.
5ـ محدوده ی گفتاری و رفتاری برای هر کس
6ـ آنچه که از نظر قانون و شرع، متعلق به کسی است و باید به وی داده شود.
7ـ سزاواری. مانند اینکه گویند: حق او نبود که با وی چنین رفتار شود.
8ـ اجازه، مجوز. مانند اینکه به کسی گویند: تو حق نداشتی چنین چیزی بگویی.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)