حشو

/haSv/

    pleonasm
    redundant word pleonasm
    marginal note
    redundancy
    redundant word(s)

فارسی به انگلیسی

حشو امیز
pleonasm, redundant

حشو قبیح
cacopleonasm, tautology, redundancy, tautology

حشو ملیح
eupleonasm

حشو و زائد
accessories

مترادف ها

redundancy (اسم)
فراوانی، اطناب، افزونگی، حشو

redundant (اسم)
حشو

redundance (اسم)
فراوانی، اطناب، افزونگی، حشو

پیشنهاد کاربران

حشوhašv
معنی
۱. قسمت زائد در هرچیزی.
۲. ( ادبی ) بخش میانی هر مصراع.
۳. کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد.
۴. [قدیمی] آنچه با آن درون چیزی را پُر می کردند، مانندِ پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک می کردند: ◻︎ از حشو چرخ پُر نشد جوف همتت / سیمرغ همتت نه چون مرغان ارزن است ( انوری: ۸۴ حاشیه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

۵. [قدیمی] برجستگی های ریز در تاروپود پارچه: ◻︎ قبا گر حریر است و گر پرنیان / به ناچار حشوش بُوَد در میان ( سعدی۱: ۳۷ ) .
⟨ حشو قبیح: ( ادبی ) حشوی که در آن معنی تکرار شود و این از معایب کلام است، مانند کلمۀ �نهان� و �مستتر� در این شعر: از بس که بار منت تو بر تنم نشست / در زیر منت تو نهان است و مستتر.
⟨ حشو متوسط: ( ادبی ) حشوی که بودونبودش یکسان باشد، یعنی نه خوب باشد و نه بد، مانند �ای دلربا� در این شعر: ز هجر روی تو ای دلربای سیمین تن / دلم ندیم نَدَم شد تنم عدیل عنا.
⟨ حشو ملیح: ( ادبی ) حشوی که بر زینت کلام بیفزاید و معنی آن نیز مطبوع و پسندیده باشد، مانند �که روانش خوش باد� در این شعر: پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان ( حافظ: ۷۷۶ ) .
مترادف
۱. آگنه
۲. اضافه، زاید

لایه میان استر و رویه در جامه
قبا گر حریر است و گر پرنیان
به ناچار حشوش بود در میان
اضافی ، زائد
یکی از ادله اثبات دعوی 《اسناد کتبی》 است.
کلمه کتبی حشو و زائد است.
زیرا هر سندی کتبی است.
درر ادبیات زایده ای که. بدون ضرورت آورده شود. مانند این جمله جهت علاج درد و موئلم خود نزد پزشک طبیب دانای حاذق رفتم تا درد بیماری مرا درمان و چاره نماید. حال طبیب و حاذق موئلم چاره زیادی و حشو هستند چون.
...
[مشاهده متن کامل]
پزشک. با طبیب یکی وحاذق با دانا بیماری با درد و موئلم چاره با درمان هم معنی هستند و اضافی آمده اند و احتیاج نبوده پس حشو ادبی می باشند

حشو در اصل حاشیه نویسی در مطلب وشعر و توضیخ در زائده شعر و غزل ودر ادبیات صنعت اضافه و یا کسری شعراست ولی با پیرایش و آرایش صنعت تهذیب بر اشعار شعرا که ماخذ از صنعت قالی بافی که در قالی های نقشه ترنجی
...
[مشاهده متن کامل]
و نقشه کاشی که دارای حاشیه و زنجیره بود این بالاشیه و حاشیه به قلم مهذبان علم تهذیب با لاجورد و آب طلا راه یافت ومفسران فلسفی و امیران و پادشاهان حکومتی داخل مستطیل مهذب را از مطالب مهم وفرامین واحادیث اصلاح شده یا اسناد حدیث با سلسله راویان آن پر میکردند بعد چندان زیاد و بی مورد شد که پنبه حلاجی شده که داخل متکا و تشک را پر میکرد به طعن و کنایه حشو نام گرفت

چیزی که باهاش درون چیزی رو
پر میکنن
کلمه اضافه آوردن مانند: مشت گره کرده زیرا مشت به خودی خود گره کرده است و نیازی به آوردن عبارت گره کرده نیست
- ناهار ظهر: ناهار به خودی خود مربوط به حوالی ظهر است پس نیازی به آوردن کلمه ظهر نیست
سخن اضافه، اضافه گویی از یک چیز
پستی وبلندی های همواره مورد تاکیدزبان فارسی در بیان مطلب مشخص و گاهی در نهاد دوباره قرار دادن واژه و البته شناخت دسته آن از معانی دیگر حائز اهمیت بیان شود مثل زیبا ( حشوملیح ) ، بی تأثیر ( حشومتوسط ) ، . . . و تابناک وجود ( حشوقبیح )
حشو : آگنه
دکتر کزازی واژه ی آگنه را در نوشته های خود به جای حشو بکار برده است.
". . که سخنی است بیهوده و آگنه ای ( حشو ) زشت. "
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۱۷.
سرشارکردن
لبریزکردن

[ح َش و ] در اصطلاح علم بدیع عبارت است از کلام زائد که در میان جمله واقع شود و از حیث معنی به آن احتیاج نباشد. محاشی جمع آن است. حشو بر دو گونه است:
1ـ قبیح. الف ـ به کار بردن مترادف یآ مترادف های یک واژه پشت سر هم. مانند: علم و دانش، سعی و تلاش و کوشش، خوشگل و زیبا و قشنگ و شکیل، گناه و معصیت ب ـ به کار بردن واژه یا حرفی که نیازی به آن نباشد. مانند: «خبرنگار ما از سطح شهر گزارشی فرستاده است. » در این جمله، واژه ی سطح اضافه است.
...
[مشاهده متن کامل]

2ـ حشو ملیح. به کار بردن مکرر یک واژه. مانند: «الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک» در این آیه، ما انزل تکرار شده تا تأکید کند بر ایمان آوردن فقط به آنچه نازل شده و نه آنچه نازل نشده.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس