حزین

/hazin/

    sad
    blue
    dejected
    depressed

مترادف ها

desolate (صفت)
متروک، خراب، ویران، حزین، بی جمعیت

پیشنهاد کاربران

غنچه خاطر. [ غ ُ چ َ / چ ِ طِ ] ( ص مرکب ) تنگدل و منقبض. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . مغموم. حزین. دلتنگ. ملول. ( ناظم الاطباء ) :
غیر اگر نشکفد از شعر تر من سنجر
غنچه خاطر نشوم کآن گل باغ حسد است.
سنجر کاشی ( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .
سوزناک
غمگین، عم زده ،
نمونه شعر:
دل من همچو قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان و گر حزینم.
متضاد=شادمان
بزرگانی که باین نام بوده وهست
حَزین:غمگین، اندوهگین
زار

بپرس