حریص

/haris/

    greedy
    avid
    acquisitive
    avaricious
    gluttonous
    grasping
    voracious

فارسی به انگلیسی

حریص در خوراک
ravenous

مترادف ها

avaricious (صفت)
خسیس، ازمند، حریص، طماع، زیاده جو

eager (صفت)
مشتاق، پر هوس، حریص، ترد و شکننده، پر از اشتیاق، پر اشتیاق

avid (صفت)
مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی

fierce (صفت)
خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه

greedy (صفت)
ازمند، حریص، طماع، پولکی، دندان گرد، پر خور

voracious (صفت)
حریص، پر خور، خیلی گرسنه

hungry (صفت)
مشتاق، حریص، گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی اور

esurient (صفت)
حریص، گرسنه

sharp-set (صفت)
حریص، گرسنه، دارای لبه تیز، بسیار مشتاق، با اشتها

perfervid (صفت)
تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار با حرارت، بسیار غیور

self-covetous (صفت)
حریص

پیشنهاد کاربران

حریص دارای ریشه حرص و بر آهنگ فعیل است. واژگان بر آهنگ فعیل، دارنده ریشه خودشان هستند. از آنجا که حرص=آز، پس حریص میشود دارنده آز یا همان آزمند یا آزومند.
در زبان پهلوی، واژه ای ویژه برای "حریص" ساخته شده است به نام "آزکامه" که برابر "حریص" است.
بدرود!
گرسنه چشم. [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بخیل و ممسک باشد. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . حریص :
مرغیم گنگ و مور گرسنه چشم
کس چومن مرغ در حصار نکرد.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت
گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت.
سعدی.
این گرسنه چشم بی ترحم
خود سیر نمیشود ز مردم.
سعدی.
ز گرم خوردن حلوای بوسه معذورم
گرسنه چشم نیارد از این نواله گذشت.
سنجر کاشی ( از آنندراج ) .
|| مردم فقیر و گدا. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . || کنایه از مردمی هم هست که از قحط و غلا برآمده باشند. ( برهان ) :
این گرسنه چشمان که نگشتند ز تو سیر
خون باد هر آن لقمه که از خوان توگیرند.
باقر کاشی ( ازآنندراج ) .

چشم گشنه
وقتی غذامون و خوردیم و سیر شدیم ولی هنوز سر سفره نشستیم و می خوریم می گیم سیرشدم ولی چشمام گشنه است
چشم دوختن به چیز های مختلف و طمع کردن و قانع نشدن .
🙂🙂🙂🌹
تشنه چشم . [ ت ِ ن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) حریص . آزمند : تشنه چشم افتاده است آیینه ٔ اسکندری ورنه آب زندگانی دل سیاهی بیش نیست . صائب ( از آنندراج ) .
دندان گرد. [ دَ گ ِ ] ( ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش. گران فروش که هیچگاه حط نکند. ( یادداشت مؤلف ) .
- دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخی گران گذاشتن. نظیر گران گاز بودن. ( امثال و حکم دهخدا ) .
|| حریص. طماع. ( از ناظم الاطباء ) . طمعکار. نرو. خام طمع. آزمند. پرتوقع.
طمع کار
اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حریص . طامع. آزمند : دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیاپر نشود همچنانکه چاه به شبنم . ( گلستان ) .
آزمند ، طمع کار
طماع
دندان گرد
آزمند سخت خواستار چیزی بودن
زیاده خواه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس