حرکت دادن


    move
    shift

فارسی به انگلیسی

حرکت دادن از جای اصلی خود
displace

حرکت دادن با تکان
hitch

حرکت دادن با دقت و اهستگی
ease

حرکت دادن با فشار
hitch

حرکت دادن به صورت سریع
whisk

حرکت دادن به طور کلی
sweep

حرکت دادن روی چرخ
wheel

حرکت دادن شلاق وار
switch

مترادف ها

stir (فعل)
تکان دادن، جم خوردن، بهم زدن، حرکت دادن، به جنبش دراوردن، بجوش آوردن، تحریک کردن یا شدن

move (فعل)
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن

propel (فعل)
بردن، سوق دادن، حرکت دادن، بجلو راندن، پیش راندن

rouse (فعل)
خون کسی را بجوش اوردن، بهم زدن، رم دادن، حرکت دادن، از خواب بیدار شدن، بهیجان در اوردن

پیشنهاد کاربران

تکاندن
حَرِکَت دادَن:
١. تکان دادن، جنباندن، جنبانیدن، به جنبش درآوردن ٢. جابەجا کردن، کوچاندن، کوچ دادن، راهی کردن، رهسبار کردن، فرستادن
- از جای برکندن اسب ؛ گسیل کردن و حرکت دادن آن. براه انداختن آن :
بگفت این و از جای برکند اسب
بیامد بکردار آذرگشسب.
فردوسی.
sweep
. E. g
( مثل هنگام جارو کردن به طور سرتاسری ) حرکت دادن
to sweep one's hand through one's hair
دست خود را بر موی خود کشیدن
Her dress swept the floor
لباس خانمه/دختره کف اتاق کشیده میشد
her eyes swept the room
چشمانش اتاق را برانداز کرد.

بپرس