حجر

/hajar/

    stone
    protection
    bosom
    prohibition
    interdiction

فارسی به انگلیسی

حجر رملی
sandstone

حجر سیلا ن
garnet

مترادف ها

protection (اسم)
حمایت، حفاظت، سایه، حفاظ، محافظت، حفظ، حراست، نیکداشت، تامین نامه، حجر، سوگیری

پیشنهاد کاربران

حجر. [ ح ِ ] ( ع اِ ) کناره. کنف. منعه. کنار مردم. ( منتهی الارب ) . بر. و آن از زیر بغل تا کشح باشد و مجازاً حمایت : لشکری که در حجر مجاهدت نما یافته بود. . . ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 354 ) . این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمایافته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 255 ) . در کنف اکرام وحجر انعام او نشو و نما یافته و در چمن اقبال او شاخها کشیده و بارور شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 40 ) . تا وقتی که حق تعالی عروس پادشاهی را بواسطه کاردانی او در حجر تربیت او نهاد. ( جهانگشای جوینی ) . یافع و ولید در حجر و حجرة وی بهره مند غنا و دوا بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 444 ) . اخص موالید را از خدر غیب و حجر امر به صحرا آورد. ( سنائی در مقدمه حدیقه ) . ج ، حجور. || حرام. || بازداشت. || عقل. ( منتهی الارب ) . خرد. نهیه. ( غیاث ) . لب. حجی. فرزانگی. کیس. || مادیان. ( منتهی الارب ) . مقابل حصان. ( نریان ) . ج ، حجور. حجورة، احجار، حجار. || قرابت. نزدیکی. خویشی. || جامه. جامه کنار مردم. ( منتهی الارب ) . || شرم مرد. فرج مرد. || شرم زن. فرج زن. || حفظ. ستر. ( از منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

حجر. [ ح ِ ] ( ع مص ) بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش ، چونانکه داور دیوانه و نابالغ را. ( غیاث ) . و رجوع به حَجر مصدر شود.
حجر. [ ح ُ ] ( ع مص ) بازداشت. ( منتهی الارب ) . بازداشتن کسی را از تصرف در مال خود بعلتی شرعی ، چون دیوانگی و صغر. ( غیاث ) . || منع.
حجر. [ ح ُ ] ( ع اِ ) کنار مردم. ( منتهی الارب ) . || عقل. خرد. ( ترجمان عادل بن علی ) نهیه. لب. حجی. ( معجم البلدان ) . || حرام. ( منتهی الارب ) .
حجر. [ ح َ ] ( ع اِ ) کنار. ( ترجمان عادل بن علی ) ( غیاث ) . بغل. ( غیاث ) . || تل ریگ و توده آن. || چشم خانه. || کنار مردم. جامه کنار مردم. ج ، حجور. ( منتهی الارب ) . || حرام. ( ترجمان عادل بن علی ) . ناشایسته. بازداشته. ( منتهی الارب ) . || ج ، حَجَرَة.
حجر. [ ح َ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( دهار ) ( ترجمان عادل بن علی ) . منع کردن یعنی بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش و حرام کردن. ( زوزنی ) ( دستور اللغه ادیب نطنزی ) . حظر. حظار. حظارة. ( تاج المصادر بیهقی ) . || دفع؛ حجراً له ؛ ای دفعا له ، و هو استعاذة من الامر المنکر. بازداشتن کسی را از تصرف در مال خود چنانکه قاضی مجنون و صغیر را. ( غیاث ) : حجر علیه القاضی حجراً؛ بازداشت او را قاضی از تصرف. ( منتهی الارب ) . حجرالارض ؛ منار نصب کرد و بازداشت دیگران را از تصرف. ( منتهی الارب ) . تهانوی گوید: حجر بحرکات الحاء و سکون الجیم ، لغةً المنع مطلقاً. وفی الشرع منع نفاذ القول ، ای منع لزومه ، فأنه ینعقد عقد المحجور موقوفاً. و اللام عهدیة، ای قول شخص مخصوص ای الصغیر و الرقیق و المجنون ، فلایصدق علی منع القاضی نفاذ اقرار المکره مثلاً. و احترز عن الفعل فانه لاحجر فیه. لانه لایفتقر الی اعتبار الشرع. فلواتلف الصبی اوالمجنون اوالعبد شیئاً یضمنون. والأولی ذکر لفظ اللزوم بدل النفاذ. لان النافذ اعم من اللازم ، علی انه غیر جامع لقول صغیر غیر عاقل ، و ملحق به فأنه لایصح اصلا. هکذا صرح فی جامع الرموز والبیرجندی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . جرجانی گوید: فی اللغةمطلق المنع و فی الاصطلاح منع نفاذ تصرف قولی لافعلی لصغرأو رق أو جنون. ( تعریفات ص 56 ) . عدم اهلیت را در حقوق ایران به حجر تعبیر می کنند. دکتر شایگان گوید: اهلیت توانائی قانونی شخص است برای دارا شدن حق یااعمال و اجرای آن. قسم اول یعنی توانائی شخص را برای دارا شدن ، حق اهلیت تمتع، و قسم دوم یعنی اهلیت اعمال و اجرای حق را، اهلیت استیفا گوئیم. پس اهلیت تمتع راجع بوجود حق و اهلیت استیفا راجع به اجرای آن است. مثلاً تمام مردم میتوانند مالک یا طلبکار شوند، بنابرین برای مالک و طلبکار شدن همه کس اهلیت تمتع دارد. ولی تمام مردم نمیتوانند از حق مالکیت یا از طلب خود مستقیماً استفاده نموده حقوق مزبور را اعمال کنند. مثلاً صغیر نمیتواند شخصاً ملک خود را بفروشد یا طلب خود را دریافت نماید زیرا اهلیت استیفا ندارد. بموجب ماده 956 قانون مدنی �اهلیت برای دارا بودن حقوق ، با زنده متولد شدن انسان شروع ، و با مرگ او تمام میشود� مراد از اهلیت در این ماده اهلیت تمتع است ، و الا اهلیت استیفا با زنده متولد شدن شروع نمیشود زیرا ماده 958 همان قانون میگوید: �هر انسان متمتع ازحقوق مدنی خواهد بود، لیکن هیچکس نمیتواند حقوق خودرا اعمال و اجرا کند مگر اینکه برای این امر اهلیت قانونی داشته باشد� اهلیت برای اعمال و اجرای حق همان است که ما آنرا به اهلیت استیفا تعبیر نموده ایم.
منبع. لغت نامه دهخدا

حَجْر در حقوق به معنی منع و بازداشتن یا به اصطلاح نداشتن صلاحیت در دارا شدن حق معین و همچنین عدم صلاحیت برای اعمال حق.
حجر مالی: منع فرد از تصرف در اموال و حقوق مالی خود.
حجر غیر مالی: منع فرد از انجام اعمال حقوقی دیگر، مانند ازدواج، طلاق، یا حضانت.
در اصطلاح حقوقی ( ( حجر ) )
به معنی ( عدم اهلیت استیفاء ) است �حجر عبارت است از منع شخص به حکم قانون از اینکه بتواند امور خود را به طور مستقل و بدون دخالت دیگری اداره کند و شخصا اعمال حقوقی انجام دهد� و نیز �عدم توانایی قانونی شخص در اعمال و اجرای حقوق�. ( اهلیت استیفا ( تصرف ) ، به معنای توانایی و شایستگی قانونی شخص برای اجرای حق است. )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( حجر ) ) عبارت از _ ممنوع بودن شخص
_از دخالت در اموال
_ و حقوق مالی خود
_از طرف قانون

واژه حجر
معادل ابجد 211
تعداد حروف 3
تلفظ hejr
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( حَ ) [ ع . ] ( مص م . )
آواشناسی hajar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

🕋 ترتیب سوره های قرآن کریم:
1 ) سوره فاتحه ( حمد )
2 ) بقره
3 ) آل عمران
4 ) نساء
5 ) مائده
6 ) انعام
7 ) اعراف
8 ) انفال
9 ) توبه ( برائت )
10 ) یونس
11 ) هود
12 ) یوسف
...
[مشاهده متن کامل]

13 ) رعد
14 ) ابراهیم
15 ) حِجر
16 ) نحل
17 ) اِسراء ( بنی اسرائیل )
18 ) کهف
19 ) مریم
20 ) طه
21 ) انبیاء
22 ) حج
23 ) مؤمنون
24 ) نور
25 ) فرقان
26 ) شعراء
27 ) نمل
28 ) قصص
29 ) عنکبوت
30 ) روم
31 ) لقمان
32 ) سجدة
33 ) احزاب
34 ) سبأ
35 ) فاطر
36 ) یس
37 ) صافات
38 ) ص
39 ) زمر
40 ) غافر
41 ) فصّلت
42 ) شوری
43 ) زخرف
44 ) دخان
45 ) جاثیه
46 ) احقاف
47 ) محمد
48 ) فتح
49 ) حجرات
50 ) ق
51 ) ذاریات
52 ) طور
53 ) نجم
54 ) قمر
55 ) الرحمن
56 ) واقعه
57 ) حدید
58 ) مجادله
59 ) حشر
60 ) ممتحنه
61 ) صف
62 ) جمعه
63 ) منافقون
64 ) تغابن
65 ) طلاق
66 ) تحریم
67 ) مُلک
68 ) قلم
69 ) حاقه
70 ) معارج
71 ) نوح
72 ) جن
73 ) مزّمّل
74 ) مدثر
75 ) قیامه
76 ) انسان
77 ) مرسلات
78 ) نبأ
79 ) نازعات
80 ) عبس
81 ) تکویر
82 ) انفطار
83 ) مطففین
84 ) انشقاق
85 ) بروج
86 ) طارق
87 ) اعلی
88 ) غاشیه
89 ) فجر
90 ) بلد
91 ) شمس
92 ) لیل
93 ) ضحی
94 ) شرح
95 ) تین
96 ) علق
97 ) قدر
98 ) بینه
99 ) زلزله ( زلزال )
100 ) عادیات
101 ) قارعه
102 ) تکاثر
103 ) عصر
104 ) همزه
105 ) فیل
106 ) قریش
107 ) ماعون
108 ) کوثر
109 ) کافرون
110 ) نصر
111 ) مسد
112 ) اخلاص ( توحید )
113 ) فلق
114 ) ناس

پارچین
حجرات از ریشه ی کلمه ی حجر به معنای مانع یا عقل است. حجرات پرده هایی است که حائل میلن دو چیز است. سپس این جدا سازی و تفکیک به بخش هایی جداگانه تبدیل و به آنها حجره اطلاق شده است. . .
تاویل!
dementia، زوال عقل، جنون، دیوانگی، الزایمر، محجوریت
حجر = دوری

حُجر به ضم اول را حرام گویند و به معنی حرام است
سنگ. . . . جمع مکسر آن احجار
حجر: [اصطلاح حقوق]نداشتن صلاحیت در دارا شدن حق معین و نیز نداشتن صلاحیت برای اعمال حقی که شخص آنرا دارا شده است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)