حجت

/hojjat/

    contention
    argument
    reason
    proof
    plea

فارسی به انگلیسی

حجت الاسلام
eminence or reverence

حجت اوردن
to raise an argument

پیشنهاد کاربران

معانی حجت : استدلال، برهان، بینه، دلیل، سند، مدرک، انگیزه، سبب، موجب، حکم، فتوا، پیشوا، رهبر، زعیم، هادی معانی حجت می باشد.
سبزی جات، میوه جات، صیفی جات، لپه جات . . . .
به معنای انواع و اقسام سبزی ها، میوه ها، گرمک ها، هندوانه ها، خربُزه ها، لوبیا ها، نخود ها، عدس ها . .
hojjat به شکل تفکیکی hoj jat با تلفظ هوج جات، شاید در اصل و ریشه به معنای انواع و اقسام هوج ها بوده باشد. حال سوال اینست که هوج به چه معنا میتواند بوده باشد؟!.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید در اصل و ریشه به شکل هوش بیان میشده و چون به زبان فارسی بوده، آنگاه ادیبان و شاعران و حکیمان و عارفان قوم عرب ساکن سرزمین حجاز آنرا به هوج تبدیل نموده و بهمراه پسوند جات که بازهم به فارسی بوده، آنرا بصورت حجّت در آورده و معنای دلیل و برهان و نشان به آن بخشیده بوده باشند.
بهر حال حجّت حقیقی من این است که در پایان این سفر بسیار طولانی و دایره وار دنیوی، مقطعی، نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین دو بهشت برین متوالی، پس از وقوع آخرین مهبانگ همین دنیا به شکل این آسمان و زمین و هرآنچه که بین آنهاست بهمراه شش دنیای دیگر به شکل شش آسمان و شش زمین دیگر و هرآنچه که بین آنهاست، در یک لحظه ی بسیار کوتاه زمانی بهمان سان آفرینش سرمدی، مبدئی، ازلی و ابدی یا اولیه در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، اعتدال و نظم و هماهنگی با کمیت و کیفیت بهشت برین از نو آفریده خواهد شد، بدون اینکه جای دو ذره یا دو موج نوری و اتمی باهمدیگر جابجا شوند.
لذا بر خلاف حجّت حکیم وحیانی و سراینده ی حکمت قرآنی در آخرت هیچ فرد انسانی و هیچ موجود زنده نباتی و حیوانی از قبر یا گور برانگیخته نخواهند شد و صحرائی به نام محشر وجود نخواهد داشت و هیچ دادگاه الهی هم برپا نخواهد شد.
حجّتُ الاسلام بصورت مفرد و حجّج الاسلام به شکل جمع مدافع دین محمّد و یوغ شریعت وی می باشند و نه حجّت و حجّج حقیقت.

حجت. [ ح ُج ْ ج َ ] ( ع اِ ) نمودار. دلیل. بینة. برهان. سلطان. امثولة. ثبت. آوند. ( ؟ ) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی. و قیل الحجة و الدلیل واحد. ( تعریفات جرجانی ص 56 ) . تهانوی گوید: بالضم ، مرادف للدلیل. کما فی شرح الطوالع، والحجة الالزامیة هی المرکبة من المقدمات المسلمة عند الخصم ، المقصود منهاالزام الخصم و اسکاته. و هی شائعة فی الکتب. القول بعدم افادتها الالزام لعدم صدقها فی نفس الامر قول بلادلیل لایعبأبه. کذا ذکر المولوی عبدالحکیم فی حاشیة الخیالی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . ج ، حجج :
...
[مشاهده متن کامل]

پیش آی کنون ای خردمند و سخن گوی
چون حجت لازم شود از حجت مخریش.
خسروی.
بیاور تو حجت بر این دین خویش
که تا من کشم روی از کین خویش
چو برهان ببینم بدو بگروم
و گر بیهده باشد آن نشنوم.
دقیقی [ در نامه ارجاسب شاه به گشتاسب ].
دگر آنکه گفتی که حجت بگوی
کنون توبه کن راه یزدان بجوی.
فردوسی.
بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.
عنصری.
قول او بر جهل او هم حجت است و هم دلیل
فضل من برعقل من هم شاهد است و هم یمین.
منوچهری.
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم برین سخن زو چرگر.
زینتی.
این مثال بداد و سیاه پوشان برآمدند و حجت تمام بگرفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ) . امیر گفت : خط خوش چه کنم که بحجت بدست گرفتند. ( تاریخ بیهقی ص 329 ) . ما اینک حجت برگرفتیم. ( تاریخ بیهقی ص 293 ) . رسول گفت : این سخنها همه حق است تذکره باید نبشت تامرا حجت باشد. ( تاریخ بیهقی ص 294 ) . حجت خدا بود پیش او تا او بترساند ستم کاران را. ( تاریخ بیهقی ص 308 ) . تا آنکه حجت خدا و حجت امیرالمؤمنین بر تو و بر قوم تو ثابت باشد. ( تاریخ بیهقی ص 313 ) و اگر حجت کننداز آن چون باز توانم ایستاد. ( تاریخ بیهقی ص 329 ) . گفتم [ عبدالغفار ] صواب باشد ولی چیزی نبشته آید که بر خداوند حجت نکند و نتواند کرد سلطان محمود اگر نامه بدست وی افتد. ( تاریخ بیهقی ص 131 ) . بوسهل گفت حجت بزرگتر ازین که مرد [ حسنک ] قرمطی است ؟ ( تاریخ بیهقی ص 177 ) . این قاضی [ قاضی شیراز ] ده یک این محتشم [ خواجه احمد ] نبود اما ملوک هرچه خواهند گویند وبا ایشان حجت گفتن روی ندارد بهیچ حال. ( تاریخ بیهقی ص 268 ) هارون گفت : ما این توانیم کرد اما پیش ایزدعز ذکره در عرصات قیامت چه حجت آریم ؟ ( تاریخ بیهقی ص 428 ) . امیر بوسهل را گفت : حجتی و عذری باید کشتن این مرد [ حسنک ] را. ( تاریخ بیهقی ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

حجت:گواهِه.
حُجَّت
شاید این واژه اَرَبی شده ی : هوگَت پارسی باشد .
هوگَت : هو - گَت
هو = هوب ( حُبّ ) ، خوب
گَت = گَفت ، یَفت ( آگَفت ، آیَفت )
دیس های گونه گون آن ؛ هوگَت ، هو گَفت ، هویَت ، هویَفت ، هو گافت ، هویافت
...
[مشاهده متن کامل]

شاید گافتن ، گَفتَن ، یَفتَن ، چهره های کهن یافتن باشند که با to give انگلیسی و geben آلمانی نه به مینش دادن ، بساکه وجود داشتن، یافت شدن ، همخاستگاه باشند برای نمونه در آلمانی گفته می شود :
. Es gibt keine Brot mehr
ترانویسی : دیگر نانی یافت نمی شود / موجود نیست .
با این انگاره و پنداره ، هوگَت که به اربی حجت دگریده گشته به مینه ی چیزِ موجود و یافته شده ی خوب و درست است .

حجت: راه.
دلیل: نشان.
برهان: آشکار.
حجت خود راه است ، دلیل کجایش و آدرس راه است و برهان روشنی راه است.
حُجَّت؛
مصدر این کلمه دو حرف ح ج می باشد.
مفهومی که از این کلمه قابل برداشت است به معنی نیاز دارای معنا و مفهوم می باشد.
از آنجایی که حرف ح در قانون قلب ها قابل تبدیل به حرف آ می باشد کلمه ی آج با ترجمه و برگردان گرسنگی از زبان ترکی به زبان فارسی در حال استفاده و رایج می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

اصطلاح به حج رفتن و حاجی شدن و حاجت روا شدن به معنی نیاز برآورده شدن یک اصطلاح رایج در مکالمات روزمره امروزی در حال استفاده می باشد.
مفهوم کلمه ی حجب و حجاب و حجامت نیز از جهت نیازی می باشد که برای محافظت از گوهر وجود دارای بار معنایی مرتبط با کلمه ی حج می باشد.
سخن سخاوتمند کلمه ی حجامت با مفهوم مشترک نیاز این معنا را به ما می رساند که تأمین نیاز فقط گرفتنی نیست بلکه در موقعیت هایی مفهوم از دست دادن را در خود دارد.
به طوری که اگر از جهت بازچینی و بازخوانی حروف به صورت معکوس و جانمایی حرف ر در میان ساختمان کلمه ی حج جهت مشاهده بار معنایی کلمه و یا ایجاد بار معکوس در مفهوم کلمات در مورد کلمه ی حجامت نگاه کنیم کلماتی مثل جرح و جراحت جهت ایجاد بهجت به معنی آشکار سازی قابل مشاهده می شود.
به عنوان مثال حرف ج در کلمه ی حج که قابل تبدیل به حرف ش می باشد کلمه ی حشر و حاشور و محشر و محشور و حشره و حشری و حشمت با مفهوم مشترک نیاز از جهت به هم رسیدن و در کنار هم ماندن جهت ایجاد حجم معنا ایجاد می کند.
روند تغییر ریخت آوایی و نگارشی حروف در خصوص حرف ح در اصطلاح حشر و نشر باعث ایجاد مفهوم معاشرت و معاشقه و عشرت و به عیش رسیدن و معاش می شود که در این راسته حرف ح به دلیل محل و نقطه ی مشترک صدور آوا تبدیل به حرف ع شده است.
فلذا مفهوم کلمه ی حجت به معنی علت و دلیل از جهت یک نیاز حیاتی می باشد که علت و دلیل تمام اعمال تحرکات ما می باشد.
به طوری اگر از زاویه جهت چیدمان حروف در مورد دو ح ج در کلمه ی هجر هاجر و هجرت و هجران را نگاه کنیم مفهوم دور ماندن و دور بودن از یک نیاز حیاتی برای محشور شدن است که نیاز است برای رسیدن به این نیاز حیاتی هجرت کنیم.

📚 پرسش: در زبان پارسی به جای ( دلیل و حُجَّت ) چه پیشنهادهایی هست؟ و کدام پیشنهاد بهتر است؟🤔
پاسخ:
🔸️۱. نشانه: این پیشنهاد خوبی نیست زیرا که نشانه بیشتر برای [علامت و قرینه] بکارمی رود.

...
[مشاهده متن کامل]

🔸️۲. گواه: این پیشنهاد خوبی نیست زیرا که گواه برای [شاهد] درخورتر است.
🔸️۳. راهنما: این پیشنهاد خوبی نیست زیرا که در پارسی امروز راهنما چم رسان ( معنارسان ) برای دلیل و حجّت نیست.
🔸️۴. آوَند: این پیشنهاد خوبی است.
آوَند= آوَر ند= آوَرَنده و نشان دهنده و آشکار کننده ی یک پیام و اندیشه.
فردوسی: گر آوَند ( دلیل، حجّت ) خواهی به تیغم نگر.
پارسی را پاس بداریم✌️✌️✌️
💢@parsi_sareh

امام
حجت: استدلال بر پایه ی قوانین تعریف شده برای اثبات یا رد یک پیشنهاد، دیدگاه یا فرضیه. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، راسدیم rAsdim است که در پهلوی: راستچیم rAstcim بوده است.

...
[مشاهده متن کامل]

برهان: آن چه که با آن حقیقت یا واقعیت چیز مورد اعتراض به صورت غیر قابل انکار تایید یا رد می شود. چیزی که یقین آور باشد. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، زاشنه zAshne می باشد که در سغدی: ذخشنه żaxshne بوده است.
دلیل: راهنمای شناخت چگونگی پدید آمدن چیزی یا رویدادی.
( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، فرنود است.
علت: آنچه انگیزه ی نابودی یا پیدایش آک ( عیب ) در چیزی یا پدید آمدن رویداد ناگواری می شود. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سنسکریت روگا rugA می باشد.
سبب: وسیله ـ ابزار پدید آمدن چیزی یا رویدادی، فراهم کردن زمینه ی پیدایش چیزی یا رویدادی. ( le petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، جاداگ jAdAg است که در مانوی و پهلوی: جادگ jAdag می باشد.

حُـجّـة
بمعنی بُرهان، یعنی نشانه ای که با یک نظر دیدن به چشم، فوراً مفهوم آن درک گردد. یعنی گواهی واضح و مبرهن.
در ضمن در نگاره های هیروگلیف مصری، اسم لوگویی که به چشم رء، یا چشم هور معروف شده، در واقع "حجّة" است. آنرا udjat دیکته می کنند و به این شکل است: 𓂀
...
[مشاهده متن کامل]

این لوگو را Eye of Huros یا Eye of Ra یاچشم دجال یا Sight Sign ( علامة ساعة ) هم نامیده ند.
حجة نشانه ی چشم هوروس یا همان برهان رب النوع زمان است. در فرهنگ شیعی حجت همان لقب صاحب الزمان است.

وَعَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ علیه السلام : � أَیُّ إِمَامٍ لَایَعْلَمُ مَا یُصِیبُهُ وَإِلی مَا یَصِیرُ، فَلَیْسَ ذلِکَ بِحُجَّةٍ لِلّهِ عَلی خَلْقِهِ�.
...
[مشاهده متن کامل]

امام صادق علیه السلام فرمودند: هر امام و پیشوایی که نداند چه برایش پیش آید و به سوی چه چیز و کجا می رود او حجت خدا بر خلقش نخواهد بود.
از کتاب : الکافی - ط دار الحدیث نویسنده : الشیخ الکلینی جلد : 1 صفحه : 642

حجت یعنی حرف کلام خدارو واضح بیان کردن
نشانه
حجت در اصل از ماده حج به معنی قصد می باشد و به جاده و راه که مقصود و منظور انسان است ، محجه گفته می شود ، و به دلیل و برهان نیز حجت ، اطلاق می گردد ، زیرا گوینده قصد دارد به وسیله آن مطلب خود را برای دیگران ثابت کند .
...
[مشاهده متن کامل]

و کلمه حجت در اصل به معنای قصد بوده و بعدا د ر اثر کثرت و غلبه استعمال ، در ( به کرسی نشاندن مقصد و مدعا ) ، به کار رفت.

استدلال، برهان، بینه، دلیل، سند، مدرک، انگیزه، سبب، موجب، حکم، فتوا، پیشوا، رهبر، زعیم، هادی، آیت، گواه، فرنود
حجت . [ ح ُج ْ ج َ ] ( ع اِ ) نمودار. دلیل . بینة. برهان . سلطان . امثولة. ثبت . آوند. ( ؟ ) آنچه بدان دعوی ثابت شود. مادل به علی صحة الدعوی . و قیل الحجة و الدلیل واحد. ( تعریفات جرجانی ص 56 ) . تهانوی گوید: بالضم ، مرادف للدلیل . کما فی شرح الطوالع، والحجة الالزامیة هی المرکبة من المقدمات المسلمة عند الخصم ، المقصود منهاالزام الخصم و اسکاته . و هی شائعة فی الکتب . القول بعدم افادتها الالزام لعدم صدقها فی نفس الامر قول بلادلیل لایعبأبه . کذا ذکر المولوی عبدالحکیم فی حاشیة الخیالی . ( کشاف اصطلاحات الفنون ) . ج ، حجج :
...
[مشاهده متن کامل]

پیش آی کنون ای خردمند و سخن گوی
چون حجت لازم شود از حجت مخریش .

تمام کننده
حرف آخر
یکی از اسم امام صاحب الزمان
برهان . سند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)