حتم. [ ح َ ] ( ع مص ) واجب کردن. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( تاریخ بیهقی ) . واجب کردن کار بر کسی. ( منتخب ) . || قضاء. حکم کردن. قضا راندن. || محکم بکردن کار. ( تاریخ بیهقی ) . محکم کردن. استوار کردن. ... [مشاهده متن کامل]
حتم. [ ح َ ] ( ع ص ) ساده. بی آمیغ. بحت. محت. صرف. و بدین معنی مقلوب محت است. || قضا. ج ، حُتوم. || واجب. ناگزیر. لازم. چیزی که بجا آوردن آن واجب باشد: الوترلیس بحتم ِ کالصلوةالمکتوبة ( حدیث ) . ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
شک را اگر ایرانی بدانیم حتما = بیشک / بیگمان حتما = چرا که نه حتما = صد ( این اقا صد مشکل داره ) ( بطور حتم/قطع = بطور صد ) حتما = صد در صد
حتم به فتح اولو سکون دوم واژه ای عربی است که باهتم/هطم/ حتم/حطم به فتح اول و دوم ارتباطی ندارد. هتم/هطم/حتم / حطم به فتح اول و دوم به معنی خداست، ساکنان نخستین فلات ایران که نه سامی و نه آریایی بودندسرزمین ... [مشاهده متن کامل]
خود را هتمتی/هطمتی/حطمتی/حتمی و هتلمتی به معنی سرزمین خدا می نامیدند، اکدی ها آنان را الامی ( به کسر اول ) یعنی ساکنان سرزمین های مرتفع می نامیدند، با سقوط تمدن هتمتیها به دست آشوریان و ذکر نام الامی در کتیبه های آشوری، این نام بر این تمد و مردمان آن باقی ماند و به نام تمدن ایلامی /عیلامی شناخته شد.
یقین
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: وینیژ ( سنسکریت: وینیشچَیَ ) سونیش ( سنسکریت: سونیشچیتَم ) نیگْم ( سنسکریت: نیگَمَ ) پیوب pyub ( کردی: پیوبِست )