حالت

/hAlat/

    attitude
    case state
    condition
    expression
    ambience
    atmosphere
    case
    character
    cheer
    cy _
    flavor
    hood _
    instance
    ion_
    ity _
    ment _
    mode
    mood
    note
    or _
    order
    osis _
    position
    posture
    savor
    savour
    shape
    ship _
    tion _
    vein

فارسی به انگلیسی

حالت احساساتی
emotionality

حالت ارتجاعی
give

حالت اضافه
genitive

حالت انحصاری
exclusivity

حالت انفجاری
explosive ness

حالت برایی
dative

حالت بزمی
festiveness

حالت بلاتکلیفی
indetermination

حالت بیمارگونه
osis_

حالت تخیلی
fantasticalness

حالت تدافعی
defensiveness

حالت تعلیق
indetermination

حالت تهوع پیدا کردن
disgust, gag

حالت تهوع و استفراغ
nausea

حالت توری دوزی
laciness

حالت جسم و روح
fettle

حالت جنون امیز
frenzy

حالت خاصی به خود گرفتن
attitudinize

حالت خشم
fury

حالت خشمگین و تدافعی به خود گرفتن
bristle

مترادف ها

speed (اسم)
شتاب، سرعت، تندی، وضع، حالت، کامیابی، میزان شتاب، درجه تندی

case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

situation (اسم)
جا، وضع، حالت، موقعیت، وضعیت، حال، شغل، موقع

status (اسم)
وضع، حالت، موقعیت، پایه، مقام، وضعیت، حال، شان

disposition (اسم)
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب

trim (اسم)
وضع، حالت

temper (اسم)
خوی، طبع، خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، قلق

temperament (اسم)
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت

pose (اسم)
وضع، حالت، قیافه گیری برای عکسبرداری

condition (اسم)
شرط، حالت، وضعیت، چگونگی، حال، روزگار

self (اسم)
وضع، نفس، شخصیت، حالت، جنبه، حال، نفس خود

fettle (اسم)
یونجه، حالت، حال، نظم و ترتیب

state (اسم)
ایالت، حالت، چگونگی، حال، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت

estate (اسم)
علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال

attitude (اسم)
هیئت، گرایش، طرز برخورد، حالت، روش و رفتار

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

expression (اسم)
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی

posture (اسم)
وضع، حالت، مزاج، چگونگی، پز، طرز ایستادن یا قرار گرفتن

predicament (اسم)
حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک

stance (اسم)
وضع، حالت، طرز ایستادن، ایستایش

standing (اسم)
ساختمان، سابقه، حالت

پیشنهاد کاربران

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند.
واژه ی زاب یا فروزه را ندیدم: ) نمی دانم از کجا است.
لیک در کشف المحجوب که یک نوشتار پارسی است بسیار دیدم که واژه ی نشان را به جای ( صفت، وصف، حالت ) بکارمی برد.
...
[مشاهده متن کامل]

چنان که: خدا از نشان ( وصف، صفت، حالت ) آفریدگان به دور است.
یا: نشان آفریده را به خود گرفت.
در شاهنامه نیز نمونه های پرشماری را دیدم که نشان به جای ( وصف، صفت، حالت ) بکاررفته است چنان که: نشان او در جهان پراگنده شد: یعنی وصف و آوازه ی او در جهان پراکنده شد.
در دانشنامه ی علایی هم دیدم که نشان دادن را به جای ( توصیف ) کردن بکاربرده است.
من هنوز کمی دودلی دارم، پیشنهادهای دیگران را هم می خوانم، اگر کسی پیشنهاد بهتر دارد بگوید.
پارسی را پاس بداریم. . .

گون، گونش[𐬔𐬎𐬥، 𐬔𐬎𐬥𐬈𐬱]
چگونه= چه حالتی، چه وضعیتی
حالت واژه ای عربی است.
حالت یک چیز، چگونگی یک چیز را نشان می دهد.
حالت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
استیش astish ( پهلوی: astishn )
ویمه vime ( مانوی ) .
روی، نمونه، گونه، سان
روی، گونه، سان
حالَت: روال، روند، فرایند، دوره، زمانه، شکل، توان، سروسامان، اَستِش، کنونه، فتن، سان، چونی، چند و
چونی، چگونگ
حالت =رو ، روی
در دو حالت . . . = در دو رو . . .
حالت = گون که در بسیاری از واژه ها بکار رفته است:
نگون، گوناگون، واژگون، دگرگون، همگون
این گون ( نامواژه ) با گون ( پسوند ) �همانندی�:لاله گون، �رنگ�:نیلگون ناهمسان است.
صورت ، کیفیت ، وضعیت
روی هم میشه
به سان
NOUN
vein
▪️▪️▪️
in that vein
به اون حالت/صورت/شکل/سبک وسیاق
expression
حالت، حالت چهره
He didn't like the look in her eyes
از حالت چشماش ( چهره اش ) خوشش نیومد
افزون بر جایگزینهای یادشده، برابرنهاد واژه <<وضع و="" حالت="">>، واژه <<جاوَر>> نیز می باشد. واگویی آن آسان است.
حالت کردن دل:در گویش شهرستان بهاباد به معنی مالش رفتن دل ؛ دردهای مبهم در معده پدید آمدن، آشوب و انقلاب درونی براثر اختلال معده و حالتی شبیه به گرسنگی است که ممکن است بر اثر خوردن بعضی غذاها یا نوشیدنی
...
[مشاهده متن کامل]
ها بوجود آید مثال، حالتی که در اثرخوردن یکی دو لیوان چای داغ با معده خالی بوجود می آید یا در جواب چرا چایی نمی خوری پاسخ می دهد که دلم خالیست می ترسم دلم حالت کند یا دلم خرابی کند که این دو اصطلاح بهابادیست.

آنسانی
آنسان = آن سان = سان = حالت
نمونه:
شخص حالتی را برمی گزیند؛ که بهترین فرصت را برای پیش بینی رویدادهای آینده فراهم می آورد. ‏
شخص آنسانی را برمی گزیند؛ که بهترین فرصت را برای پیش بینی رویدادهای آینده فراهم می آورد.
در پارسی " جاور " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
جاوری = حال
خوشجاوری = خوشحالی
جاورها = حالات
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اِستیش ( پهلوی: استیشن )
ژونیت ( کردی: چونیه تی )
وِتانْت ( سنسکریت: وْرْتانتَ )
اِستیت ( سنسکریت: سْتهیتی )
پَدَوی ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس