حاد

/hAdd/

    exquisite
    acute
    sharp
    pungent
    hot
    critical
    consuming
    crucial
    desperate
    dire
    drastic
    excruciating
    incisive
    intense
    vehement
    live

فارسی به انگلیسی

حاد بودن
acuteness

حاد کردن
intensify

مترادف ها

sharp (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار

torrid (صفت)
سوزان، سوزاننده، حاد، محترق، بسیار مشتاق، حاره، زیاد گرم

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

hot (صفت)
تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

پیشنهاد کاربران

حادّ:
١. سخت، دشوار؛ پیچیده، بغرنج؛ ناگوار، مرگبار
۲. برنده، تیز
۳. بی - چون - و - چرا، سددرسد، سددرسدی
۴. رخنەگر، رخنەکننده، کارساز، کارآمد
۵. تند، تندمزه، زبانگز
۶. [پزشکی، در برابرِ بیماریِ دراززمان] ( بیماریِ ) کوتاەزمان
Chronic >>> مزمن
Acute >>> حاد
مزمن
بیماری خطرناک و مهلک، شدید
حاد:[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی تند است و آن مرکب از تلخی و حرافت است و فعل آن مثل افعال اجزای آن است.
سخت
سهمگین

قاطع
تند و تیز، بیماری سخت
تخلص شاعر و نویسنده معاصر حامد میرزایی است .

بپرس