هاگین پیروز
از واژه "حاجی" دانسته می شود که پدیده حاجی فیروز پیوندی به ایران پیش از اسلام ندارد، چرا که در آن روزگار عنوان و واژه حاجی در ایران ناشناخته بوده. پژوهندگان فرهنگ ایرانی، شوندهای گوناگونی بر پیدایش این
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
پدیده گفته اند، مانند، پیوند آن با "فیروز"یا همان ابولوءلوء، که همگی گمانه زنی بوده و تا کنون در این باره گفتار دقیق و روشنی به میان نیامده است. شاید محرّف عموفیروز یاعمونوروز باشد.
( جالبه بالا نوشته اند 500000 سال قبل این شخصیت وجود داشته و عده ای هم از معده لایک میکنند پس این شخصیت از زمان دایناسور ها باقی مونده )
حاجی فیروز هیچ پیشینه تاریخی و سندی ندارد که به گذشتگان ربطی داشته باشد شهرداری تهران امسال تصمیم گرفت به دلیل توهین نژادی به جهت سیاه کردن چهره این شخصیت، چهره سیاه کردن را ممنوع کند که عملی بسیار قابل تقدیر بود.
... [مشاهده متن کامل]
پس برایش فلسفه بافی و داستان سازی و جعلی به این بیهودگی نکنیم، در آخرین پژوهش هایی که تحت عنوان "بررسی باستان شناسی نظام برده داری در دوره متاخر اسلامی" انجام شده است، اسنادی به دست آمده که به ریشه حاجی فیروز در دوره قاجار و با اصلیت زنگباری تاکید میکند. ( رجوع شود به مرکز اسناد مرتبط به GH1 و QH1 خارجه ) - سری اسناد برده فروشی و منع آن در دوره قاجار - .
طبق این اسناد، فیروز شخصیتی واقعی و برده ای اخته بوده که به وسیله یکی از حجاج در دوره قاجاریه از مکه به ایران آمده و به آن سبب حاجی فیروز خوانده میشده که پس از سال ها زندگی و بندگی در ایران در سنین بالا بنا به دلایلی ارباب خود را از دست داده و چون شغل و پیشه ای و پول و سرمایه ای نداشته، در کوچه پس کوچه های تهران ساکن شده و به ناچار به خاطر بی مویی صورت و سیاهی چهره و نداشتن بعضی صفات مردانه در بین عوام به این کار پرداخته و به کمک مردم امرار معاش میکرده است.
از اوایل قرن ۱۳ هجری که با فشار انگلستان انتقال برده با کشتی ممنوع شد، برخی در جریان حج، بردگان سیاه را از بازار برده فروشان مکه و مدینه می خریدند و با خود به ایران می آوردند. پیشوند �حاجی� در نام حاجی فیروز، یادآور محل خرید این نوع بردگان است.
حالا گروهی از فرط نیاز به تاریخ سازی باستانی برای نوروز یا تفنن، سرنوشت محتوم بردگانی چون حاجی فیروز را حرفه و پیشه خود ساخته اند و با سیاه کردن چهره و پوشیدن لباس خاص و برگرداندن زبان، با نام حاجی فیروز شغل موقتی یافته اند.
در کشورمان سنت های زیبایی برای عید داریم و نیازی به این داستان سرایی ها نیست.
برخی نیز حاجی فیروز را همان پیروز نهاوندی میدانند که غلام عمر بود و او را کشت و این اشعار را در وصف او خواند و در میان مردم به سرور پرداخت که در این باره فعلا سندی در دست نیست و باید تحقیقات بیشتری انجام شود، اما از آنجایی که این شخصیت را فقط در شهر تهران میشود مشاهده کرد این احتمال را ضعیف میکند زیرا شهر تهران پیشینه ای قبل از قاجار ندارد.
اخوان ثالث در پاورقی شعر "عید آمد" در مجموعه شعر ارغنون، می نویسد: همیشه از وضع شکل و اداهای این گونه مبشران سیاه چهرهٔ نوروزی که در تهران مرسوم است نفرت داشته ام. گمان نمی کنم که از ابتدا جز در تهران جای دیگری تقلید این بقایای نفرت انگیز عهد توحش و برده داری مرسوم بوده باشد.
حاجی فیروز هیچ پیشینه تاریخی و سندی ندارد که به گذشتگان ربطی داشته باشد شهرداری تهران امسال تصمیم گرفت به دلیل توهین نژادی به جهت سیاه کردن چهره این شخصیت، چهره سیاه کردن را ممنوع کند که عملی بسیار قابل تقدیر بود.
... [مشاهده متن کامل]
پس برایش فلسفه بافی و داستان سازی و جعلی به این بیهودگی نکنیم، در آخرین پژوهش هایی که تحت عنوان "بررسی باستان شناسی نظام برده داری در دوره متاخر اسلامی" انجام شده است، اسنادی به دست آمده که به ریشه حاجی فیروز در دوره قاجار و با اصلیت زنگباری تاکید میکند. ( رجوع شود به مرکز اسناد مرتبط به GH1 و QH1 خارجه ) - سری اسناد برده فروشی و منع آن در دوره قاجار - .
طبق این اسناد، فیروز شخصیتی واقعی و برده ای اخته بوده که به وسیله یکی از حجاج در دوره قاجاریه از مکه به ایران آمده و به آن سبب حاجی فیروز خوانده میشده که پس از سال ها زندگی و بندگی در ایران در سنین بالا بنا به دلایلی ارباب خود را از دست داده و چون شغل و پیشه ای و پول و سرمایه ای نداشته، در کوچه پس کوچه های تهران ساکن شده و به ناچار به خاطر بی مویی صورت و سیاهی چهره و نداشتن بعضی صفات مردانه در بین عوام به این کار پرداخته و به کمک مردم امرار معاش میکرده است.
از اوایل قرن ۱۳ هجری که با فشار انگلستان انتقال برده با کشتی ممنوع شد، برخی در جریان حج، بردگان سیاه را از بازار برده فروشان مکه و مدینه می خریدند و با خود به ایران می آوردند. پیشوند �حاجی� در نام حاجی فیروز، یادآور محل خرید این نوع بردگان است.
حالا گروهی از فرط نیاز به تاریخ سازی باستانی برای نوروز یا تفنن، سرنوشت محتوم بردگانی چون حاجی فیروز را حرفه و پیشه خود ساخته اند و با سیاه کردن چهره و پوشیدن لباس خاص و برگرداندن زبان، با نام حاجی فیروز شغل موقتی یافته اند.
در کشورمان سنت های زیبایی برای عید داریم و نیازی به این داستان سرایی ها نیست.
برخی نیز حاجی فیروز را همان پیروز نهاوندی میدانند که غلام عمر بود و او را کشت و این اشعار را در وصف او خواند و در میان مردم به سرور پرداخت که در این باره فعلا سندی در دست نیست و باید تحقیقات بیشتری انجام شود، اما از آنجایی که این شخصیت را فقط در شهر تهران میشود مشاهده کرد این احتمال را ضعیف میکند زیرا شهر تهران پیشینه ای قبل از قاجار ندارد.
اخوان ثالث در پاورقی شعر "عید آمد" در مجموعه شعر ارغنون، می نویسد: همیشه از وضع شکل و اداهای این گونه مبشران سیاه چهرهٔ نوروزی که در تهران مرسوم است نفرت داشته ام. گمان نمی کنم که از ابتدا جز در تهران جای دیگری تقلید این بقایای نفرت انگیز عهد توحش و برده داری مرسوم بوده باشد.
آیا حاجی فیروز "گدا" و بابانوئل "بخشنده" است؟
در اساطیر ایران، حاجی فیروز بخاطر شاد و پیروز ساختن مردم، پولی دریافت نمی کرد و این کار را به نمایندگی از همه ی مُردگان، برای سپاسگزاری از یاد کردن آن ها انجام می داد!
... [مشاهده متن کامل]
پس از ایران باستان، کسانی خود را شبیه به حاجی فیروز درست می کردند تا مردم را با گذشتگان و فرهنگ اساطیری ایران آشنا بسازند و مردم هم برای این که، این فرهنگ پایدار بماند؛ به آن ها در اِزای شاد کردنشان، مُژدگانی می دادند!
به جهت اینکه، همه جای جهان از اسطوره هایشان حمایت و پشتیبانی می کنند و آن ها را پشتوانه ای از فرهنگشان می دانند
پس ما هم باید از فرهنگمان هواخواهی کنیم، زیرا فرهنگ هر کشور، شناسنامه و هویت آن کشور است!
( ( گرچه شخصیت بابانوئل رونوشت و الگو برداری شده از ایزد روشنایی ایران باستان: مِهر ( میترا ) هم هست! ( رجوع شود به یلدا! )
ولی با این حال، سالانه "دولت مردان" و مردمان جهان از بابانوئل حمایت مالی و معنوی می کنند که در روز کریسمس به شاد کردن آن ها بپردازد!
وگرنه کمتر کسی مجانی کار می کند و دلسوز فرهنگ کشور است!
پس این خودمان هستیم که حاجی فیروز را گدا و آسمان جُل به دیگران نشان می دهیم! ) )
باز هم بعضی از مسئولین به این گلایه ها می خندند و آدم را یاد این شعرِ زیبای سعدی می اندازد:
شکایت گفتنِ سعدی، مگر باد است نزدیکت / که او چون رعد می نالد، تو همچون برق می خندی!
شخصیت و شعرهای درست شده، در 100 سال گذشته :
نمایش سیاه بازی ( نمایش رو حوضی، روی حوضی، تخت حوضی ) : نمایشی طنز آمیز و خنده دار که یکی "حاجی و حاکم" بوده و به آن ( مرشد ) می گفتند و دیگری سیاهی بود، به نام "مبارک" که نوکر و غلام مرشد ( بچه مرشد ) بوده است!
شخصیتی عروسکی خیمه شب بازی به نام "مبارک" که همان حاجی فیروز خودمان هست؛ در سال های نه چندان دور ساخته شده است!
شعر حاجی فیروز:
حاجی فیروزه ، سالی یه روزه
همه می دونن ، منم می دونم
عیدِ نوروزه ، سالی یه روزه
شعر ارباب خودم:
ابرار ( ارباب ) خودم ، سامبولی بَلیکُم : همان سلام عیلکم به شکل طَنز و فُکاهه
ابرار ( ارباب ) خودم ، سَرِ تو بالا کن! : شاد و پیروز باش یا پرچمت بالاست!
ابرار ( ارباب ) خودم ، لطفی به ما کن : کیسه رو شُل کُن، بده بیاد که گرفتاریم!
ابرار ( ارباب ) خودم ، به من نیگا کن! : طَفره نرو و خودت رو به کوچه ی علی چپ نزن!
ابرار ( ارباب ) خودم ، بُز بُز قندی : خیلی شیرین و بامزه و تو دل برو ای!
ابرار ( ارباب ) خودم ، چرا نمی خندی؟ : یعنی وقتی چیزی را می بخشی، خیلی غصه نخور و برای خدا ببخش!
شعر بشکن بشکن:
بشکن بشکنه؛ بشکن! : حاجی فیروز: شاد و خوشحال و پیروز باش
من نمیشکنم؛ بشکن! : من: شاد نیستم - حاجی فیروز: عیبی نداره، دنیا دو روزه، شاد باش!
اینجا بشکنم، یار گله داره : من: اینجا شادی کنم، دوستی دلخور میشه!
اونجا بشکنم، یار گله داره: من: اونجا شادی کنم، دوستی دیگر دلگیر میشه!
هر جا بشکنم، یار گله داره: من: از هر دو سوی، دهنم صاف است! و من هم، همه ی مردم رو نمیتونم راضی نگهدارم
این سیاهه ( عاشقِ ) بیچاره، چقد حوصله داره، آخه خیلی باحاله : من: پس بخاطر تو هم که شده، شاد و پیروز میشم!
برای دیدن سرچشمه های این جُستار، یه نگاهی هم به واژه " نوروز " بیَندازید!
در اساطیر ایران، حاجی فیروز بخاطر شاد و پیروز ساختن مردم، پولی دریافت نمی کرد و این کار را به نمایندگی از همه ی مُردگان، برای سپاسگزاری از یاد کردن آن ها انجام می داد!
... [مشاهده متن کامل]
پس از ایران باستان، کسانی خود را شبیه به حاجی فیروز درست می کردند تا مردم را با گذشتگان و فرهنگ اساطیری ایران آشنا بسازند و مردم هم برای این که، این فرهنگ پایدار بماند؛ به آن ها در اِزای شاد کردنشان، مُژدگانی می دادند!
به جهت اینکه، همه جای جهان از اسطوره هایشان حمایت و پشتیبانی می کنند و آن ها را پشتوانه ای از فرهنگشان می دانند
پس ما هم باید از فرهنگمان هواخواهی کنیم، زیرا فرهنگ هر کشور، شناسنامه و هویت آن کشور است!
( ( گرچه شخصیت بابانوئل رونوشت و الگو برداری شده از ایزد روشنایی ایران باستان: مِهر ( میترا ) هم هست! ( رجوع شود به یلدا! )
ولی با این حال، سالانه "دولت مردان" و مردمان جهان از بابانوئل حمایت مالی و معنوی می کنند که در روز کریسمس به شاد کردن آن ها بپردازد!
وگرنه کمتر کسی مجانی کار می کند و دلسوز فرهنگ کشور است!
پس این خودمان هستیم که حاجی فیروز را گدا و آسمان جُل به دیگران نشان می دهیم! ) )
باز هم بعضی از مسئولین به این گلایه ها می خندند و آدم را یاد این شعرِ زیبای سعدی می اندازد:
شکایت گفتنِ سعدی، مگر باد است نزدیکت / که او چون رعد می نالد، تو همچون برق می خندی!
شخصیت و شعرهای درست شده، در 100 سال گذشته :
نمایش سیاه بازی ( نمایش رو حوضی، روی حوضی، تخت حوضی ) : نمایشی طنز آمیز و خنده دار که یکی "حاجی و حاکم" بوده و به آن ( مرشد ) می گفتند و دیگری سیاهی بود، به نام "مبارک" که نوکر و غلام مرشد ( بچه مرشد ) بوده است!
شخصیتی عروسکی خیمه شب بازی به نام "مبارک" که همان حاجی فیروز خودمان هست؛ در سال های نه چندان دور ساخته شده است!
شعر حاجی فیروز:
حاجی فیروزه ، سالی یه روزه
همه می دونن ، منم می دونم
عیدِ نوروزه ، سالی یه روزه
شعر ارباب خودم:
ابرار ( ارباب ) خودم ، سامبولی بَلیکُم : همان سلام عیلکم به شکل طَنز و فُکاهه
ابرار ( ارباب ) خودم ، سَرِ تو بالا کن! : شاد و پیروز باش یا پرچمت بالاست!
ابرار ( ارباب ) خودم ، لطفی به ما کن : کیسه رو شُل کُن، بده بیاد که گرفتاریم!
ابرار ( ارباب ) خودم ، به من نیگا کن! : طَفره نرو و خودت رو به کوچه ی علی چپ نزن!
ابرار ( ارباب ) خودم ، بُز بُز قندی : خیلی شیرین و بامزه و تو دل برو ای!
ابرار ( ارباب ) خودم ، چرا نمی خندی؟ : یعنی وقتی چیزی را می بخشی، خیلی غصه نخور و برای خدا ببخش!
شعر بشکن بشکن:
بشکن بشکنه؛ بشکن! : حاجی فیروز: شاد و خوشحال و پیروز باش
من نمیشکنم؛ بشکن! : من: شاد نیستم - حاجی فیروز: عیبی نداره، دنیا دو روزه، شاد باش!
اینجا بشکنم، یار گله داره : من: اینجا شادی کنم، دوستی دلخور میشه!
اونجا بشکنم، یار گله داره: من: اونجا شادی کنم، دوستی دیگر دلگیر میشه!
هر جا بشکنم، یار گله داره: من: از هر دو سوی، دهنم صاف است! و من هم، همه ی مردم رو نمیتونم راضی نگهدارم
این سیاهه ( عاشقِ ) بیچاره، چقد حوصله داره، آخه خیلی باحاله : من: پس بخاطر تو هم که شده، شاد و پیروز میشم!
برای دیدن سرچشمه های این جُستار، یه نگاهی هم به واژه " نوروز " بیَندازید!
کاش پس از خواندن این جُستار؛بیشتر، اسطوره ها و افسانه هایمان را گرامی بداریم و برای ماندگاری آن ها در ایران و آشنا ساختن درست آن ها به دیگران کوشش شایسته و بایسته انجام دهیم!
حاجی: واژه اَوِستایی ( hadji، hajji ) -
... [مشاهده متن کامل]
خواجه، خان، میر - نماینده، سرپرست، وکیل، نایب ( نائب ) - بزرگ، آقا، ارباب، جِناب، سَرکار، سَروَر، سالار، کیا
پس معنای آن می شود: پیروز خان، نماینده شادی و خوشحالی، بزرگِ برتری دهندگی
حاجی فیروز ( خواجه پیروز، میر نوروز ) - شُعار آن: شاد و پیروز باشید!
یکی از اسطوره های کهن ایران باستان ( 500000 سال ) می باشد که "نگهبان آتش آتشفشان" است و وابسته به چهارشنبه سوری است و پس از چهارشنبه سوری به شاد کردن مردم می پردازد و تا نوروز این کار را دنبال می کند! ( رجوع شود به عمو نوروز! )
نوید بخش و مژده دهنده ی بهار است و خبر از خوشی و شادمانی آن می آورد و یکی از فرزندان ( اسطوره های ) عمو نوروز و آناهیتا بوده است و پس از پایان رسالتَش، شادمانی را به عمو نوروز واگذار می کند!
در چهارشنبه سوری؛ چون، مردم از درگذشتگان و روح و روان ( فَروَهَر ) آن ها یاد می کردند و از آن ها کمک می خواستند تا سالی شاد و پیروز داشته باشند؛ چهره ای افسانه ای از سوی اهورامزدا بر مردم پیدا می گشت که نماینده ی پیروزی و شادی از سوی مُردگان بود و برای سپاس از آن ها و گرامیداشت یاد کردن مَردم از مُردگان و روحشان؛ آن ها را در سال نو، با ابزارهای ایرانی، شاد و پیروز می ساخت!
( ( هشدار:
1. برخی آن را وابسته به جشن های سیاوش می دانند و می گویند معنی سیاوش به معنی: مرد سیاه، شخص سیاه چهره ولی حاجی فیروز ربطی به شخص افسانه ای شاهنامه
و اسطوره ای ملی ایران یعنی، سیاوش ندارد و معنی سیاوَش: دارنده ی اسب سیاه چابُک ( رجوع شود به وَش! )
چکیده داستان: سیاوش، جوانی خوش چهره و رعنا بود که نامادری اش ( سودابه ) به او نظر می کند و دسیسه ای می چیند، سپس سودابه خود را به او عرضه می کند ولی سیاوش پروا پیشه می کند و درخواست او را نمی پذیرد
سودابه هم، دست پیش را می گیرد تا پس نیفتد و به کیکاووس می گوید که سیاوش خیانت کرده است!
کیکاووس هم به پیشنهاد موبدان آتشی برپا می کند تا بی گناه ماسینا ( مشخص ) شود:
سودابه آزمون آتش را نمی پذیرد ولی سیاوش می پذیرد و به همراه جامه سفید ( کفن پوش ) و کافور زده و اسب شبرنگ خود به نام بهزاد از آزمون آتش سربلند بیرون آید و بی گناه شناخته می شود!
2. برخی هم وابسته به پیروز نهاوندی می دانند در حالی که حاجی فیروز اسطوره ای کهن به شمار می آید و ویژگی هایی مانند: شخص لاغر مردنی و سیه چرده و. . . با پهلوانِ تنومندی مانند پیروز نهاوندی ناسازگار ( در تضاد ) هست!
چکیده داستان:
"پیروز نهاوندی" که نجارِ آبدیده شهر نهاوند بود و فرزندی به نام مروارید داشت ( برای همین هم به او لقب ابولؤلؤ دادند! ) ؛ به همراه دیگر ایرانیان اسیر شده بود، به جبران کُشته شدن ایرانیان، نقشه ای به همراه آنان می کِشد:
به بهانه ی این که دربار عمر را بازسازی کند؛ با زیرکی درون دربار می شود و در آبان ماه 644 میلادی، عمر را می کُشد و به کاشان می گریزد
و در همان آبان ماه، همه ایرانیان از مرگ عمر با خبر می شوند!
اکنون آرامگاه آن در کاشان به نام ابولؤلؤ یا بابا شجاع الدین وجود دارد! ) )
ویژگی ها و ریشه ی لباس حاجی فیروز ( خواجه پیروز ) :
چهره و بدنی سیاه و لاغر مُردَنی >>> نشان از زیر زمین آمدن و پوسیده شدن مُردگان
گیوه های نوک تیز و منگوله دار >>> نشان از گرمی هوا و پوشیدن لباس خنک و بهاری ( گیوه پا را خنک می کند ) و منگوله سندی از آمدن بهار است
جلیقه ( نیم تنه ) و کمربند زرد و لباس و پوششی سرخ >>> سرخی، نشان از آتش خورشید و زردی، نشان از پاییز و زمستان که سرخی لباس آن بیشتر از زردی است؛پس، بهار پیروزمند در راه است!
کلاه دوکی و اُستُوانه ای سرخ و دارای زنگوله >>> نشان از گلو و مخروط آتشفشان و مژده آمدن بهار!
سازهای آن: دایره زنگی ( دَف ) - دُنبَک ( تُنبَک، اِبدال: دُمبَک، دَندونَک، ضَرب ) - تَنبور ( اِبدال: تَمبور ) - چَنگ، سُرنا، نی لَبَک، شیپور >>> نشان از سازها و ابزارهای موسیقی اصیل و ریشه دار ایرانی
پس حاجی فیروز؛ ریشه ی کهن داشته و تنها آرمانِ بزرگ آن، شاد و پیروز ساختن مردمی است که به پیشواز نوروز می روند!
حاجی: واژه اَوِستایی ( hadji، hajji ) -
... [مشاهده متن کامل]
خواجه، خان، میر - نماینده، سرپرست، وکیل، نایب ( نائب ) - بزرگ، آقا، ارباب، جِناب، سَرکار، سَروَر، سالار، کیا
پس معنای آن می شود: پیروز خان، نماینده شادی و خوشحالی، بزرگِ برتری دهندگی
حاجی فیروز ( خواجه پیروز، میر نوروز ) - شُعار آن: شاد و پیروز باشید!
یکی از اسطوره های کهن ایران باستان ( 500000 سال ) می باشد که "نگهبان آتش آتشفشان" است و وابسته به چهارشنبه سوری است و پس از چهارشنبه سوری به شاد کردن مردم می پردازد و تا نوروز این کار را دنبال می کند! ( رجوع شود به عمو نوروز! )
نوید بخش و مژده دهنده ی بهار است و خبر از خوشی و شادمانی آن می آورد و یکی از فرزندان ( اسطوره های ) عمو نوروز و آناهیتا بوده است و پس از پایان رسالتَش، شادمانی را به عمو نوروز واگذار می کند!
در چهارشنبه سوری؛ چون، مردم از درگذشتگان و روح و روان ( فَروَهَر ) آن ها یاد می کردند و از آن ها کمک می خواستند تا سالی شاد و پیروز داشته باشند؛ چهره ای افسانه ای از سوی اهورامزدا بر مردم پیدا می گشت که نماینده ی پیروزی و شادی از سوی مُردگان بود و برای سپاس از آن ها و گرامیداشت یاد کردن مَردم از مُردگان و روحشان؛ آن ها را در سال نو، با ابزارهای ایرانی، شاد و پیروز می ساخت!
( ( هشدار:
1. برخی آن را وابسته به جشن های سیاوش می دانند و می گویند معنی سیاوش به معنی: مرد سیاه، شخص سیاه چهره ولی حاجی فیروز ربطی به شخص افسانه ای شاهنامه
و اسطوره ای ملی ایران یعنی، سیاوش ندارد و معنی سیاوَش: دارنده ی اسب سیاه چابُک ( رجوع شود به وَش! )
چکیده داستان: سیاوش، جوانی خوش چهره و رعنا بود که نامادری اش ( سودابه ) به او نظر می کند و دسیسه ای می چیند، سپس سودابه خود را به او عرضه می کند ولی سیاوش پروا پیشه می کند و درخواست او را نمی پذیرد
سودابه هم، دست پیش را می گیرد تا پس نیفتد و به کیکاووس می گوید که سیاوش خیانت کرده است!
کیکاووس هم به پیشنهاد موبدان آتشی برپا می کند تا بی گناه ماسینا ( مشخص ) شود:
سودابه آزمون آتش را نمی پذیرد ولی سیاوش می پذیرد و به همراه جامه سفید ( کفن پوش ) و کافور زده و اسب شبرنگ خود به نام بهزاد از آزمون آتش سربلند بیرون آید و بی گناه شناخته می شود!
2. برخی هم وابسته به پیروز نهاوندی می دانند در حالی که حاجی فیروز اسطوره ای کهن به شمار می آید و ویژگی هایی مانند: شخص لاغر مردنی و سیه چرده و. . . با پهلوانِ تنومندی مانند پیروز نهاوندی ناسازگار ( در تضاد ) هست!
چکیده داستان:
"پیروز نهاوندی" که نجارِ آبدیده شهر نهاوند بود و فرزندی به نام مروارید داشت ( برای همین هم به او لقب ابولؤلؤ دادند! ) ؛ به همراه دیگر ایرانیان اسیر شده بود، به جبران کُشته شدن ایرانیان، نقشه ای به همراه آنان می کِشد:
به بهانه ی این که دربار عمر را بازسازی کند؛ با زیرکی درون دربار می شود و در آبان ماه 644 میلادی، عمر را می کُشد و به کاشان می گریزد
و در همان آبان ماه، همه ایرانیان از مرگ عمر با خبر می شوند!
اکنون آرامگاه آن در کاشان به نام ابولؤلؤ یا بابا شجاع الدین وجود دارد! ) )
ویژگی ها و ریشه ی لباس حاجی فیروز ( خواجه پیروز ) :
چهره و بدنی سیاه و لاغر مُردَنی >>> نشان از زیر زمین آمدن و پوسیده شدن مُردگان
گیوه های نوک تیز و منگوله دار >>> نشان از گرمی هوا و پوشیدن لباس خنک و بهاری ( گیوه پا را خنک می کند ) و منگوله سندی از آمدن بهار است
جلیقه ( نیم تنه ) و کمربند زرد و لباس و پوششی سرخ >>> سرخی، نشان از آتش خورشید و زردی، نشان از پاییز و زمستان که سرخی لباس آن بیشتر از زردی است؛پس، بهار پیروزمند در راه است!
کلاه دوکی و اُستُوانه ای سرخ و دارای زنگوله >>> نشان از گلو و مخروط آتشفشان و مژده آمدن بهار!
سازهای آن: دایره زنگی ( دَف ) - دُنبَک ( تُنبَک، اِبدال: دُمبَک، دَندونَک، ضَرب ) - تَنبور ( اِبدال: تَمبور ) - چَنگ، سُرنا، نی لَبَک، شیپور >>> نشان از سازها و ابزارهای موسیقی اصیل و ریشه دار ایرانی
پس حاجی فیروز؛ ریشه ی کهن داشته و تنها آرمانِ بزرگ آن، شاد و پیروز ساختن مردمی است که به پیشواز نوروز می روند!
فردی که پوست صورت خود را به رنگ سیاه می کند. دایره زنگی می زند و بین مردم حاضر می شود تا نوید دهنده آمدن بهار و نوروز باشد. نمونه ایرانی بابانوئل. حاجی نوروز هم گفته می شود.