جوش

/juS/

    ebulition
    boiling
    pustule
    welding
    eruption
    pimple
    boil
    ebullition
    mastication
    rash
    stigma
    weld
    wheal
    boiling water
    fermentation
    cinder
    slag
    scoria
    skineruption
    granulation

فارسی به انگلیسی

جوش الکتریکی
arc welding

جوش امدن
boil, bubble

جوش بثور
acne

جوش برقی
arc welding

جوش بزرگ
boil

جوش به دل دهنده
tantalizing

جوش به دل کسی دادن
tantalize

جوش چرک دار
pustule

جوش خور
weldable, reconcilable

جوش خوردن
close, knit, mend, solder, weld

جوش خوردن زخم
heal

جوش دادن
knit, solder, weld, transplant

جوش دار
effervescent, pimply

جوش ذغال سنگ
clinker

جوش زدن
boil, fret, fume, stew

جوش زدن بی خود
fuss

جوش زدن پوست
eruption

جوش زده
pimply

جوش زنی
fretfulness, stew

جوش سنگ
conglomerate

مترادف ها

boil (اسم)
دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب

ferment (اسم)
مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر

burble (اسم)
بی نظمی، جوش، اشکال، صدای قل قل، قل قل، جوش صورت

spout (اسم)
دهانه، جوش، لوله، ناودان، فوران، شیر آب، فواره

effervescence (اسم)
گاز، جوش، طراوت و شادی، خروش اب

effervescency (اسم)
گاز، جوش، طراوت و شادی، خروش اب

furuncle (اسم)
دانه، کورک، جوش

pimple (اسم)
کورک، جوش، عرق گز

eruption (اسم)
انفجار، جوش، فوران

simmer (اسم)
جوش

weld (اسم)
جوش

rash (اسم)
دانه، جوش، محل خارش یا تحریک روی پوست

solder (اسم)
جوش، کف شیر، لحیم، وسیله التیام و اتصال

whelk (اسم)
دانه، کورک، جوش، صدف حلزونی

gush (اسم)
ریزش، جریان، جوش، تراوش

پیشنهاد کاربران

جوش واژه فارسی و به معنای غلیان و فوران و به بلوغ رسیدن می باشد این واژه در اوستا به شکل �یاوشتی� وجود داشته است .
واژه های young انگلیسی - jeun فرانسوی و jung آلمانی برگرفته از این واژه هستند .
جوشماک در ترکی از جوشیدن فارسی گرفته شده است .
1_جوش دادن متصل کردن وصل کردن
2_جوش و خروش کردن فوران کردن سر رفتن
3_جویدن غذا و خوراک ( به فتح ج و کسر واو )
گفت تر کن آن جوش را از نخست
کان خر پیرست و دندانهاش سست
✏ �مولانا�
جوش به معنای حرکت و خروش ترکی هست از مصدر جوشماک به معنی حرکت کردن و به وجد آمدن انسان و غیره
جوش= اوج - منتها
جوش دادن آهن : Weld
جوش پوستی : Pimple
جوش آمدن آب : Boil
جوس آمدن اعصاب : Get mad
اکنه. . . .
در استان فارس به غیر از مواردی که در تعریف جوش آمده ودوستان ذکر کردند، برای یک اصطلاح دیگری هم بکار میرود، در جوش کار بودیم که خبر عروسی محسن را شنیدم یعنی در بطن کار و در شروع کار این خبر را شنیدم. در جوش بهار بودیم که باران شدیدی بارید و سیلاب حرکت کرد. در جوش درو کردن محصول گندم بودیم که خبر افزایش قیمت گندم را شنیدیم.
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی در بهبوهه در بطن، در جریان، در شروع امر یا کاری، در حین انجام دادن کار یا امری، در هنگام مشغول بودن، در وقت انجام یک حرکت و یا جریان.

وشینه
جوش : [اصطلاح صنعت چوب] قسمتی از تنه است که به طور نامنظم و برجسته روئیده باشد , الیاف این چوب به طور نامنظم در اطراف محور درخت قرار گرفته‏اند و در برش جوانه‏ها و شاخه‏های کوچک کیسه‏های گرد کوچکی به رنگ تیره‏تر دیده می‏شود .
جوش = فوران ، وفور، ازدیاد
در آمدن از نبود با شدت و بفراوانی
صائب :
پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است
صائب
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است
...
[مشاهده متن کامل]

صائب:
باغبان در بستن در سعی بی جا می کند
چوب منع از جوش گل باشد گلستان ترا
صائب:
جوش گل هر غنچه را منقار بلبل می کند
در بهار زندگی از ناله بس کردن چرا
صائب:
مشو غمگین در میخانه را گر محتسب گِل زد
که جوش گــُل شراب لعل فام آورد مستان را
حافظ:
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم ز آتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم

بپرس