جواز

/javAz/

    authorization
    certificate
    license
    permit
    ticket
    licence

فارسی به انگلیسی

جواز ثبت اختراع
patent

جواز حق انحصاری
patent

جواز خروج
pass

جواز دادن
accredit, authorize, certify

جواز دادن به
license

جواز دخول
admission

جواز رسمی
chop

جواز عبور
safe-conduct

جواز ورود
pass

جواز ویژه
patent

مترادف ها

pass (اسم)
رد، راه، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، جواز، گذر، گدوک، گذرنامه

immunity (اسم)
بخشودگی، ازادی، معافیت، مصونیت، جواز، مقاومت در برابر مرض

permit (اسم)
اجازه، پروانه، جواز

sanction (اسم)
تصویب، فرمان، جواز، ضمانت اجرایی قانون، فتوای کلیسایی، تایید رسمی، دارای مجوز قانونی دانستن

paper (اسم)
مقاله، پروانه، ورقه، روزنامه، جواز، کاغذ، ورق کاغذ

license (اسم)
اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل

laissez-passer (اسم)
جواز، پروانه عبور

پیشنهاد کاربران

جواز. [ ج َ ] ( ع اِ ) روا. || تساهل. ( منتهی الارب ) . امکان و تساهل. ( اقرب الموارد ) . || آب که مواشی و زراعت را دهند. ( منتهی الارب ) . آبی که داده شده است بمال از چارپایان. ( برهان ) . || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . گذرنامه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( مهذب الاسماء ) . کارنامه. || پروانه. پاسپورت. ( فرهنگ فارسی معین ) . تذکره و آن در زمان مأمون الرشید در خراسان معمول گردید. ( کامل ابن اثیر ج 6 ص 93 ) . || خط و دستک راه. ( برهان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- جواز عبور ؛ پروانه گذشتن از جایی و داخل شدن در جایی. ( فرهنگ فارسی معین ) . اجازه نامه. جواز مدرسی. جواز عمامه.
|| ( مص ) گذشتن از جای و پس افکندن آن را برفتن از وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . رفتن و گذشتن. ( حاشیه برهان ) . || سپری کردن. || روا بودن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || روا شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . مجاز گردیدن. ( اقرب الموارد ) . || روان شدن. || روا دیدن. رخصت دادن. اجازه دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) ( برهان ) . || آب دادن. ( منتهی الارب ) . آب دادن ستور و کشتزار. || ( اِمص ) روانی. || خلاص. ( برهان ) . || سوغ. اذن. حل. || روایی. رخصت و اجازت. ( برهان ) . || ( اصطلاح شرعی ) روا بودن. مباح بودن. مساوی بودن ترک یا فعل چیزی از نظر شرع.
جواز. [ ج َوْ وا ] ( ع ص ) کوزه فروش. ( منتهی الارب ) .
جواز. [ ج ُ ] ( ع اِ ) تشنگی. ( منتهی الارب ) .
جواز. [ ج ُ ] ( اِ ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. ( برهان ) :
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی ( از لغت فرس ) .
|| ظرفی را نیز گفته اند که در آن روغن از حبوبات و شیره از انگور و نیشکر بگیرند و به عربی معصره خوانند. ( برهان ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

آنکه بر فسق تورا رخصت دادست و جواز
سوی من شاید اگر سرش بکوبی به جُواز
ناصرخسرو تصحیح مینوی و محقق قصیده ۵۰
اجازه نامه
رهایی , خلاصی
هاون
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
جواز و جایز و تجویز و مُجوِّز و مُجوَّز: روادید و روا و روا داشتن و روا دارنده و روا داشته.
چون: و از این قِبَل را خرد روا دارد که گویی. . . ( دانشنامه355 )
بوس به همه.
جِواز به معنی پروانه، به کسراول، بروزن فِعال، مثل کِتاب صحیح است. اغلب به اشتبا جَوازبه فتح اول تلفظ می نمایند