جواب دادن


    acknowledge
    answer
    respond
    retort
    return
    to answer
    to reply to
    to meet

مترادف ها

answer (فعل)
از عهده برامدن، دفاع کردن، پاسخ دادن، جواب دادن، جوابگو شدن، بکار امدن، بکار رفتن، بدرد خوردن، جواب احتیاج را دادن، عهده دار شدن

counter (فعل)
جواب دادن، تلافی کردن

پیشنهاد کاربران

به جای "جواب دادن" می توان "از کار کردن" نیز بهره برد. برای نمونه:
نادرست:"این روش جواب نمیده"
درست:"این روش کار نمیکنه"
بدرود!
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن :
همه مهتران سر برافراختند
همه پاسخ پادشا ساختند.
فردوسی.
جواب راندن ؛ جواب دادن. پاسخ گفتن :
هرچه یارب ندای حق راندم
لاتخف حق جواب من رانده ست.
خاقانی.
نظم دادن ، علت و معلول، پاسخ دادن
پیمودن جواب ؛ پاسخ دادن :
بر سخن لب گشوده خاموشی
بر سوءالش جواب پیمایم.
ظهوری.
جواب گفتن
Do you have bitcoin

بپرس