جنبیدن


    move
    rock
    toss
    wiggle
    wigwag
    to move
    to shake
    to oscillate
    to get a move on
    to stirones stump
    to buck up

فارسی به انگلیسی

جنبیدن ازادانه
run

جنبیدن با تکان های تند
twitch

جنبیدن به چپ و راست
flirt

جنبیدن سریع
flicker, pop, whisk

جنبیدن شدید
fling

جنبیدن ناگهانی
fling

مترادف ها

move (فعل)
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن

wiggle (فعل)
تکان دادن، لولیدن، جنبیدن، وول خوردن

vacillate (فعل)
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن

wag (فعل)
تکان دادن، جنباندن، تکان خوردن، جنبیدن

vibrate (فعل)
لرزیدن، نوسان کردن، تکان خوردن، جنبیدن، ارتعاش داشتن، مرتعش کردن، تموج داشتن

wobble (فعل)
مردد بودن، تلو تلو خوردن، جنبیدن، وول خوردن، لنگ بودن، مثل لرزانک تکان خوردن، لق بودن

پیشنهاد کاربران

واژه جنبیدن
معادل ابجد 119
تعداد حروف 6
تلفظ jombidan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: ĵunbītan]
مختصات ( جُ دَ ) ( مص ل . )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
اهتزاز ، تکان خوردن
به جنبش افتادن/آمدن
احتزاز
وول، تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن
وول
لول_لولیدن
ارتعاش

بپرس