جنباندن از روی خوشیfriskجنباندن با خشمlashجنباندن با سرعتlashجنباندن چیزی که یک سرش به جایی وصل استwagجنباندن سریعwhiskجنباندن شدیدflingجنباندن ناگهانیfling
shake (فعل)تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن، بهم زدن، تکان خوردن، لرزش داشتن، متزلزل کردنwaggle (فعل)حرکت کردن، جنباندن، پیچاندنbestir (فعل)تحریک کردن، جنباندن، به حرکت دراوردنrock (فعل)جنباندن، تکان نوسانی دادنwag (فعل)تکان دادن، جنباندن، تکان خوردن، جنبیدنwigwag (فعل)جنباندن