( آکندگی ) آکندگی. [ ک َ دَ / دِ ] ( حامص ) پُری. انباشتگی. امتلاء معده. رودِل. || جمعیت ، مقابل پراکندگی و تفرقه : روزگار چندان جمعیت و آکندگی را بتفرقه و پراکندگی رسانید. ( تاریخ طبرستان ) .
- آکندگی بازو یا ران و جز آن ؛ گوشتناکی او.
جَمعیَّت: ١. [انسان، جانور] شمارِ ساکنان، شمارِ مردم، شمارِ باشندگان، شمارِ زیستوَران، تَنشمار، [نیز جانداران] شمار ٢. آکندگی، پُری، انباشتگی
واژه جمعیت
معادل ابجد 523
تعداد حروف 5
تلفظ jam'iy[y]at
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: جمعیّة]
مختصات ( جَ یَّ ) [ ع . جمعیة ] ( مص ل . )
آواشناسی jam'iyyat
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی معین
the assembly
Piggy took off his glasses and blinked at the assembly while he wiped them
on his shirt
شمارِ مردم
شمارِ ساکنان
شمارِ باشندگان
شمارِ زیست وَران
تَن شمار
جئم=جم=جمع
واژگان ( ( جئم و جم ) ) اسل نوشتار ( ( جمع ) ) است.
جمعیت= جئمگانیک، جئم گانیک، جم گانیک، جمگانیک
اجتماه، انبوه، افراد زیاد
انبوه مردم
نمونه:
او پس از سخنرانی برای انبوه مردمی [جمعیتی] از کیش ها و آیین های گوناگون در شهر داکا ( بنگلادش ) گفت: �نمود هستی خداوند، امروزه روهینگیا است. �
برگرفته از پی افزوده ای پارسی نویسی شده در یادداشتی در پیوند زیر:
... [مشاهده متن کامل]
https://www. behzadbozorgmehr. com/2017/12/blog - post_75. html
جمعیت ( ابهام زدایی ) :1 - ازدحام ، شلوغی، جمع و. . . .
2 - آرامش
heap
He fainted and crumpled into a heap on the floor
اون آقا غش کرد و وسط جمعیت نقش بر زمین شد
پارسیش میشه ، توده گان، توده باشنده مخفف تودشنده،
هستنده گان، باشندگان، بوده گان
جمعیت - مردم - گروهی ازمردم - ملت
پُرینش، چَپیره، تن شمار، مردمگان
همایگان
زبر "ه"
زیر "ی"
باشندگان ( سرشماری و آمار )
به معنی ( آرامش )
مثال
( کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم )
توده
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سایوب ( سنسکریت: سَیوویوَ )
جاناپ ( سنسکریت: جَنَپَدَ )
راشتَر ( سنسکریت: راشتْرَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)