پیشنهاد واژگان "هَمکِرد ( یا مَتکِرد ) ، کَمکِرد، چَندکِرد ( یا بارکِرد ) ، یوکِرد" به رایه ( =نوبت، ترتیب ) "جمع، تفریق، ضرب، تقسیم"
بررسی هر واژه:
هَمکِرد=با هم کردن، که می شود "جمع کردن"
مَتکِرد=دارای پیشوند "مَت" که برابر "با همدیگر، با همراه" است و برابر "با همدیگر کردن" است که برابر "جمع" است.
... [مشاهده متن کامل]
کَمکِرد=آشکار است که برابر "کَم کردن" است.
چَندکِرد ( که در گویش چَنکِرد می شود ) =چند کردن، چند تا کردن، همان ضرب کردن است.
بارکِرد=بار همانگونه که کاربر گرامی "مهدی کشاورز" فرمودند برابر "دفعه، تعداد" است و "بارکِرد" برابر "چند بار کردن، چند دفعه کردن" است.
یوکِرد="یو" در زبان اوستایی پیشوندی بوده است برابر "تقسیم" که از همین رو، واژه "یوکِرد" به جای "تقسیم کردن" شایسته است.
در فرتور ( =عکس ) های زیر می توانید پشتوانه من برای اینکه "یو" در اوستایی برابر "تقسیم" بوده است را ببینید ( میدانید که separate برابر "جدا کردن، تقسیم کردن" است )
بدرود!
در بختیاری
گِرد:جمع مثال: زیتر گردس ک اودن:زودتر جمع اش کن امدند
جمع=همگان
برافزود
جَمع: [دستورِ زبان] چندگانه، ( شکلِ ) چندگانگی / گروهی
واژه جمع
معادل ابجد 113
تعداد حروف 3
تلفظ jam'
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( جَ ) [ ع . ]
آواشناسی jam'
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
گردآیش
سلیم
جمع: انباشه
باید دانست که سه واتی/سئاله ( ثلاثی ) � های �ع - مند� داری �واک ع � می توانند ریشه ی پارسی داشته باشند، با این روند:
اگر ریشه بر پایه ی � ف. ل ع� باشد مانند � ج. م. ع�: در پارسیگ به ریخت های جَم، جُم و در پارساوا/پارتاوا �یوماک� به چم های� باهم شدن، جفت شدن، ملحق گشتن، ادغام شدن فشرده شدن و. . . .
... [مشاهده متن کامل]
واژه هایی که توان از این ریشه بیرون کشید چنین اند:
جم : جمع
جمیدن: جمع کردن
جمش: کنش جمع کردن، تجمیع
جمان: جامع
جمانیدن: اجماع کردن
جمانش: کنش اجماع کردن
جمینیدن: مجموع کردن
جمینش: کنش مجموع کردن
جمین: مجموع
جمینه: مجموعه
جماییدن: اجتماع کردن
جمایش: اجتماع، تجمع
جمایه: جامعه
جمایند:� تجمع
جمبود: جامعه
جمیات: جمعیت ( پسوند "ات" اَربیک نیست )
جمایشگاه: convention centre
جماویدن: در تشکلی شرکت کردن
جماوَند: عضو تشکل
جَمن: بعلاوه، نشانه ی جم، علامت جمع� �
سرجَم: جمع کل
جَمهی: جمعی
جوما: جمعه
و. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نخست اینکه در زبان پهلوی و اوستیک بسیاری از واژگان که با سِـدای �ی� آغار می شدند در پارسی نوین به سـدای �ج� دِگَرِش یافته اند مانند:
یم: جم
یام: جام
یامه : جامه
ییمک: جمک ( خواهر جم )
یمبش: جنبش
... [مشاهده متن کامل]
یاویت:جاوید
یوان: جوان
و. . . . . . . . . . . . . .
دو دیگر اینکه ریشه ی واژه ی تازیسته ی � ج. م. ع�/جمع در زبان اَرَبیک� �جم� پارسی می باشد که در اوستیک و پهلوی به گونه های � یم، بما، یمک، یوم، یومه، یوما، یوماک و. . . . � به چم های باهم شدن، گرد شدن، آمیزه و مخلوط شدن و. . . . . خود نمایی می کند.
به سخن دیگر:
یم/جم، یما/جما، یمه/جمه، یمک/جمک همگی به چم
یوغ، جفت، دوتایی، توامان، همزاد هستند
1 - فرهنگ پارسی�میر جلالدین کزازی� :
این واژه در بنیاد به مئنای توامان، دوغلو/دو گلو است و با�jumeau� در فرا�نسوی و با �gemlo� در اسپانیایی سنجیدنی است. ����������������������������������������������
در گویش ها ی بومی هنوز مئنای آغازینش باز مانده است.
نمونه را ، جُمُلی در برد سیری و جِمَل در راوری.
این نام از اینرو بر جمشید نهاده شده است که وی با خواهرش �جمک� در پهلوی�yama � توامان بوده است. . . .
2 - واژه نامه ی پازند: یَمَه/جمه �yama� - دوغلو، بچه های توامان، دری زرتشتی: جُمولی=دو قلو. . . . . .
یَمیک�yamik� - یمی، خواهر دو قلوی ِ جمشید. . . .
3 - اگردر وندیداد، در داستان جمشید و زمین�جما=زمین� ژرف نگریسته شود خواهیم دید با اینکه این داستان در راستای دینی دستکاری شده است لیک جفت بودن�جم و جما� یا جفت همدیگر بودن آدمی با گیتی�=جما� به چشم می خورد، این جم و جما ( =زمین ) هستند که با هم می آفریننده.
4 - در فرگرد دوم وندیداد در باره ی جم: اهورامزدا به زرتشت گفت من غیر از تو نخستین بار با �جم ِ زیبا�، سخن گفتم. . . . .
از دگر سوی می بینیم که �جَم� مئنای� زیبایی - فروغ - شکوه را هم دارد، �در اوستا جمشید، جمشید سریره خوانده می شود که به جمشید زیبا برگردان می گردد � با پذیرش واکوندِ "ل" �جمل� شده است که جمال - جمیل - جمیله . . . = رخ - دیدار - روشنی و زیبایی و شکوه در اَربیک باشد. از مینوی "جفتی و پیوند" واژه "جمله - جملگی" به مانای گردآوردن - همکرد ( ترکیب ) و باهمی و همگی در اربی کاربرد دارد . . . . . .
5 - �یم� به چم آب نیز مئنای ایرانی از خوشه مینوی درخشش و روشنی است. زیرا آب با روشنی اینهمانی دارد . از اینرو یم - یمن مانای دریا و آب دارد که واژه ای ایرانیست. یمن خاستگاه مانش آریاییان در زمان باستان بوده است. . . . . .
کُردی: کوّم
اینم جستار پایانی درباره با واژه جمع و جمعه
جمعه از جمع آمده و در زبان ایرانی همان هنگ می شود که در فرهنگ ( والایی جامعه ) / هنگامه ( بطور جمعی یا گروهی آمدن ) / هنجیدن ( هنگیدن = جمع کردن ) / هنجار ( مجموعه جمع شده = منظور آنچه که در جامعه یا هنگ بصورت جمعی رعایت می شود بوده ) / آهنگ ( آ هنگ = آ نشان بزرگی و هنگ همان جمع است که منظور به جمعبندی رسیدن یا تصمیم بوده ) و . . . . آمده اما با اینکه هنگ همان جمع می شود و هنجار شکن = اجتماع شکن ( مثلا قانون شکن ) حتی واژه انگ که همان هنگ بوده امروزه به چم اتهام یا تهمت بکار میرود به چم جمع شده می باشد بدین چم که شما چیزی را بر پاد ( ضد ) کسی جمع کردید. واژه انگشت هم همان جمع شوندگی را می رساند چون انگشت قابلیت اشاره و اتهام به دیگران ( انگ ) یا جمع شوندگی را دارد = انگ اشت
... [مشاهده متن کامل]
اشتوتکارت / استکهلم / استکان / استضاح / استند / استاپ و همه انچه که با است یا اشت آغاز می شود همان است و هست ایرانی می باشد و به چم هست شده / موجود / بنا شده و . . . را می دهد و در انگشت = انگ اشت = جمع شده ( چیزی که قابلیت جمع شدن یا اتهام زنی را دارد ) و از انجایی که انگشتر همان نشان دارتر است پس میفهمیم انگشت همان وسیله اتهام یا اشاره یا نشان می باشد و با انگشت میتوان به کسی انگ ( کسی را به چیزی جمع بست ) زد و از همینجا واژه انگار و نگار ساخته شده که همگی به چم خیال است و خیال از خیل و بعد ها سیل از آن امده و خیل همان گروه و دسته ( جمع ) بوده و هنوز هم در واژه خیلی ( گروهی = منظور زیاد بوده ) بهره برداری می شود.
اما نکته زیبای کار اینست که برای جمعه از هنگ یا انگ بهره برده نشده و بجاش بدان آدینه گفتند . برخی آدینه را آ دینه گفتند بچم دین یا روز بزرگ دین و آ را نشانه بیشماری دانستند اما با جستاری که انجام ( انجام= هنج آم=به جمع رسیدن = نتیجه = پایان کار ) دادم فهمیدم آدینه = آد ینه می باشد به چم جمع یا آد add شده ( جمع شده ) و ینه تنها یک پسوند است .
آدینه = آد ینه = جمعه
اد همان جمع است و آدینه = آد ین ه ( جمعه ) => اد یا add جمع می باشد
الفنجیدن همان ادفنجیدن = اد فنجیدن است . اینکه فنجیدن چی بوده رو نمیدونم . شاید با پرنده فنچ که جم و جور است و فنجان که کوچک است از یک ریشه باشد.
the assembly
بسیاری از واژه هایی که در پایان شان عین ، ریشه ایرانی دارند .
بررسیِ کارواژه " الفنجیدن":
تکواژها ( ال. فنج. یدن )
( فنجیدَن در پارسی همریشه با واژه ( fangen ) در زبانِ آلمانی به چمِ "بدست آوردن، به چنگ آوردن، گرفتن" است. )
شاید بپرسید " اَل " در " الفنجیدن" از کجا آمده است:
... [مشاهده متن کامل]
1 - در بلخی دگرگونیِ آواییِ ( د/ل ) نسبت به دیگر گویشهایِ ایرانی بسیار دیده می شود؛ واژه یِ " الفنجیدن" در بلخی بکار می رفته است. پس دیسه یِ دیگرِ این واژه به طور بازگشتی " اَدفنجیدن" بوده است.
2 - ad در زبانهای هندواروپایی پیشوندی است که در واژگانی همچون "adhere، adjoint، add و. . . " و در زبانِ آلمانی "addieren" دیده می شود. add در سانسکریت هم بوده است.
3 - برخی کارواژه "الفنجیدن" را برابر با "عملِ جمع کردن ( ریاضی ) " گرفته اند؛ دکتر ادیب سلطانی در ترگویه ( =ترجمه ) هایش از این واژه به چمِ "حاصل کردن" بهره برده است.
4 - پیشنهادِ واژه: بنابرآنچه در بالا گفته شد، می توان از کارواژه " اَنفنجیدن" نیز بهره برد که در آن از پیشوندِ " اَن" بکارگیری شده است. ( اَنفنجیدن =جمع کردن ) .
قدیما کومه هم میگفتن
فارسی: فلنج ، گِرد
فلنج✅
به کوردی: کووم
به معنی آسوده , آرامش
مثلا خیالت جمع : خیالت آسوده باشه
استحکام
این واژه هم تازی میباشد، و برابر جایگزین سازی آن باید گفت که در جایی که برای یافتن جایگزین درخور برای" اسلحه"گفتگو میکردیم از یکی از کاربران به نام ( رها ) ایشان واژه پسندیده ای پیشنهاد داده بودند
به نام*چیوان*
... [مشاهده متن کامل]
پس بهتر آنست که ما دلدادگان ( عاشقان ) زبان پارسی این واژه را هم به فهرست کاربری های خود افزوده کنیم و برای فراگیری بیشتر این واژه را پیشنهاد کنیم
باسپاس
اَدیدن = to add
اَدِش = جمع، addition
{واژه �اَد� یا �اَذ� در پهلوی اشکانی یک حرف اضافه و به معنای با، به همراه، به علاوه و . . . است}
بن مایه: دستور زبان پارتی، حسن رضائی
#پیشنهاد_شخصی
#پارسی دوست
روهماندن = روی هم جمع کردن.
روهمیدن = روی هم جمع شدن.
در زند و پازند رَمن است.
رمنش
رمنیدن
رمنیده شدن
گرد آمده، اوپ
جمع به کردی کرمانجی میشه پرژمار یا پرجمار که برابر با واژه پرشمار هست
جمع کردن ، افزودن
جَمع
واژه ای ست پارسی که اَرَبیده شده و وات " ع" یکی برای لَفزِش یا تلفظ و واگویی آسان تر و دیگری چون در زبان اربی می خواستند سِتاک یا ریشه دست کَم سه تایی یا ثلاثی باشد به آن " ع " افزوده و اِزافه ( اضافه ) شده،
... [مشاهده متن کامل]
در اسل ( اصل ) از گام ، کام و هم ریشه با :
انگلیسی : come
آلمانی : kommen
می باشد و این جور جَمع ( جَئم ) را می فهمیدند : به هم رسیدن و گِرد هم آمدن ، گامیدن ، کامیدن ، آمدن
جَمشید : جَم - شید هم که سازنده نخستین شهر بود کاری کرد که همه جَم شُدند ( جَم شَوید ، جَم شید ) اگرچه شید به مینه ی روشنایی و نور هم گفته شده که می تواند مینش دوم آن باشد.
ما از دو وات " ج و م " سه واژه داریم که با سه سِدادار گوناگون اَدا می شود :
جَم : با آوای کوتاهِ : اَ
جَئم ( جَمع ) : با آوای کوتاه کِشیده : اَاَ
جام : با آوای بُلند : آ
می توان از جَئم کارواژه ساخت :
جَئمیدن ، جَئماندن یا جَمئیدن ، جَمئاندن
روی هم گذاشتن
جمع از بنه اوستاییه که به ریخت . . . جم. . . نوشته و خونده میشده. تازی ها عین بهش افزوده ن .
استحقاق
برآیند
برابر جمع واژه گرد و گروه و گله و همچنین گردان میباشد برای نمونه گرداوری کردن همان جمع اوری کردن هست.
در جمع فامیل =برای این واژه جمع هیچ معنی ای داده نشده به پارسی
ارتش تار
افزون، افزونش، وشناد، وشنادش
برابر پارسی امروزه اش می شود برآیند, روی هم,
روی هم - باهم - رمن
غُند.
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اوپ ( سنسکریت: اوپَدهی )
چیوان ( اوستایی: چینوَنت )
بومَن ( سنسکریت: بْهومَن )
باهوت ( سنسکریت: باهوتْوَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)