جِماع - واژه عربی چندی درباره واژگان پارسی آن: مَرزَنده: مَرزی، مَرزَد، مَرزَند، مَرزَنده، مَرزیدن - واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ ) . ( ( آن را با واژه مُرزَنده یکسان ندانید: آمُرزش، بخشش - درگذشتن، مُردن ... [مشاهده متن کامل]
گرچه در اوستا از ریشه مَرگ هست! به گونه مَرِزدا ( mareždā ) خوانده می شود! ) ) . پهلوی: مَرز ( marz ) ، مَرزیهِند ( marzīhēnd ) از واژه مرز ( نزدیک، سرحد ) و هَندام ( اندام ) سرهم شده است و سپس به گونه: "مرزند یا مرزیدن" درآمده است! . معنی: نزدیک شونده به اندام زایِشی ( تناسلی و جنسی ) - همبستری، همخوابگی، هماغوشی، آرامیدن ( آرمیدن ) ، مُضاجعه، جِماع، نزدیکی، قِران شونده، درآمیزی، گُشنی، ژادِش ( گایِش ) ، سکس کردن ( sex, sexual ) ، رابطه جنسی . ( ( چند نمونه دیگر در پهلوی که بهتر است بدانیم: هَمارمونی ( Hamarmuni ) : روی هم آرامیدن، همخوابگی! مایِش ( Mayesh ) ، مایِشن یا مالیشن: همبستری و مالش! سپوختن، سپوزش، سپوزیدن: فرو کردن، بُردن، به زور فشار دادن تن ویمخت ( Tanvimext ) : برهنه کردن، جامه از تن درآوردن به هنگام آمیزش ) ) . پس بهترین واژه برای "sex" >>> "مَرزَنده" هست که گونه های گوناگونی هم دارد! . شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند26: ud kē pad dānišn, zan ī daštān "marzēd", pānzdah tanāpuhl ud šast stēr wināh ō bun معنی: و هر که دانسته با زنِ دَشتان "هم خوابگی، سکس" کند، پانزده تنافور ( تَناپور! ) و شصت اَستیر گناه بر او ( ذمه، وی ) باشد ( ( هر "استیر": برابر با چهار درهم بود! ) ) . گاه به همانند واژه "نزدیکی" دو معنا دارد و به معنی نزدیک شدن هم می دهد! در کارنامه اردشیر پاپکان، فَرگَرد ( فصل ) 3، بند5: axtar - mārān sālār pad passox guft kū "yw’cd’n" ōbastag ud stārag ohrmazd abāz bālist āmad u - š az wahrām ud anāhīd pad kust haftōring ud šēr axtar "marzīhēnd" ud ō ohrmazd ayārīh dahēnd معنی: اخترشماران سردار ( کاپیتان: سرتیم ) یا سرپرست ستاره شناسان، به پاسخ گفت: که "دوآپتان، جُدَی: گوچهر" افتاده و ستاره هرمزد ( مشتری ) باز بالست ( اوج، بالا ) آمد و از بهرام ( مریخ ) و آناهید ( زهره ) به کسته ( طرف، سوی ) هفت اورنگ ( دب اکبر ) و شیر اختر ( برج اسد ) "مَرزَند" ( قِران باشند، نزدیک می شود ) و به اورمزد یاری می دهند . "سپوختن" گاه به معنای سرپیچی کردن و دور کردن می آید! کارنامه اردشیر بابکان، فَرگَرد ( فصل ) 2، بند8: pābag az ān čiyōn ardawān meh kāmgārtar būd ǰuttar kardan ud ān framān be "spōxtan" nē šāyist معنی: پاپک از آن رو [که] اردوان مِه ( بزرگ ) ، کامکارتر ( کامرواتر، نیرومندتر ) بود، جز آن کردن ( یه کاره دیگه انجام دادن ) و [از] آن فرمان "بِسپوختن ( سرپیچی کردن ) " نه شایست ( شایسته نیست ) ( ( به سخن ( حرفِ ) بزرگتر ها و دانایان گوش فرا دادند! ) )
شکر. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) شرم زن یا گوشت آن. ج ، شِکار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم زن. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) : بزن دست بر شکر من تک تکک تک ... [مشاهده متن کامل]
چنان چون زغاره برد مهربانو. ؟ ( از لغت فرس اسدی ، نسخه خطی نخجوانی ) . || ( اِمص ) جماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . آرمیدن با زن.
قضای شهوت کردن ؛ به آرزوی نفس عمل کردن و مقاربت نمودن. ( ناظم الاطباء ) .
جِمَاع" جِماعُ الشیءِ: همۀ آن چیز، جِمَاعُ الْغُرُورِ" تمامی غرور.
جماع : با دخول اندام تناسلی مرد به اندازه ختنه گاه در قُبُل یا دُبُر زن محقق می شود. ( ماده221 ق م ا )
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
بغل خوابی
خفت و خیز جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
نیابد همی سیری از خفت و خیز شب تیره زو جفت گیرد گریز. فردوسی. بدو گفت کز خفت و خیز زنان جوان پیر گردد به تن بی گمان. فردوسی. تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام. ناصرخسرو. وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد اکنون از خفت و خیز یار فروماند. سوزنی. که شد پاسدار تو در خفت و خیز پناهت کجا کرده بازار تیز. نظامی. عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت و خیزش زمین. سعدی ( بوستان ) . شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد بگفتا سر اینک بشمشیر تیز بینداز و با من مکن خفت و خیز. سعدی ( بوستان ) .
گرد آمدن آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
به گرد آمدن چون ستوران شوند تگ آرند و بر سان گوران شوند. فردوسی. صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه. ( تاریخ بیهقی ) . و این خانه را از سقف تا به پای صورت کردند. . . از انواع گرد آمدن مردان با زنان. ( تاریخ بیهقی ) .