جلوه. [ ج ِ وَ / وِ] ( از ع ، اِ ) رونق و ضیاء و تابش. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه داشتن ؛ رونق و تابش داشتن.
- جلوه پناه ؛ تابدار و نورانی. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه طراز ؛ آراسته شده با دلبری ونورانی. ( ناظم الاطباء ) .
... [مشاهده متن کامل]
|| عرضه. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه دادن ؛ بوضع خوش عرضه دادن و آرایش کردن.
|| ناز و کرشمه و دلبری. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه بدست ؛ دلربا و دارای دلبری. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه بهشت ؛ دارای رونق آسمانی و دلبری بهشتی. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه پرداز ؛ آنکه تکمیل مینماید دلبری را. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه فروش ؛ با ناز و کرشمه. ( ناظم الاطباء ) .
- جلوه کردن ؛ دلبری کردن و کرشمه نمودن و خرامیدن. ( ناظم الاطباء ) .
جلوه. [ ج َل ْ وَ ] ( اِخ ) از آبهای ضباب است در حمی. ( حمی ضریه ) . ( از معجم البلدان ) .
جلوه. [ج ِل ْ وَ ] ( اِخ ) ابوالحسن بن سیدمحمد طباطبایی اصفهانی زواری معروف به میرزای جلوه از اکابر فلاسفه اسلامی و از نوادگان میرزا رفیعالدین نایینی استاد علامه مجلسی است. وی در ذی قعده سال 1238 هَ. ق. در احمدآباد گجرات هند تولد یافت و در اصفهان بتحصیل پرداخت و غالب اوقات خود را در علم معقول مصروف داشت و سرانجام بتهران سفر کرد و در مدرسه دارالشفا اقامت گزیدو 41 سال در آنجا بتدریس علوم حکمت و فلسفه بخصوص از کتاب های ابن سینا و ملاصدرا پرداخت. ناصرالدین شاه درهمان مدرسه بدیدار وی میرفت. وی در ذیقعده سال 1314 در همانجا وفات کرد و در قبرستان صدوق بن بابویه دفن شد. او راست : 1 - اثبات الحرکة الجوهریة. این کتاب به سال 1313 در حاشیه شرح هدایه ملاصدرا چاپ شده است. 2 - حواشی بر اسفار ملاصدرا. 3 - دیوان اشعار. وی در اشعار خود به جلوه تخلص میکرد. از اشعار اوست :
چون شد که در این غمکده یک همنفسی نیست
از هم نفسان بگذر و از اصل کسی نیست
بازار جهان جمله جزا بین و مکافات
غافل بچه سان گفت که آنجا عسسی نیست
جز رفتن از این مرحله با مژده رحمت
داناست خدا در دل جلوه هوسی نیست.
وی در تمامی عمر زن نکرد. ( اعیان الشیعه ) ( ریحانة الادب ج 1 ص 273 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
جلوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
نمود ( دری )
ارزیف arzif ( سغدی )
افزیس afzis ( سغدی: افذیس afżis )
جلوه : جلوه یعنی : زیبایی ، جاذبه.
جلوه : نمودن خود به کسی ، خود را نشان دادن ، آشکار ساختن ، ظهور ، دلربایی کردن، آشکار ساختن زیبایی ، خودنمایی.
چهره
تو دانی در این چرخ گردون چه هستی
تو جلوه آنی که میپرستی
پارسی فرهوشان پارسی آینه عشق و دل دادگی
زه هر کلامشان جلوه یار و فرزانگی
جلوه به سنگسری نمود ( nemod ) روخ ( rogh )
صحنه
برخی جاها پارسیش میشه نشان
برآیند
Lustre
نمود پیدا کردن دیده شدن در معرض دید قرار گرفتن تابلو شدن نشانه
هوالعلیم
جلوه : به منصه ظهور رسیده ، نمایان ، تابان ، شکوه و جلال ، فرّ و حشمت ، زیبائی ویژه ، اُبُهَّت ، عظمت ، وقار ، هیمنه ، تابش ، درخشش. . .
نشان دادن
زیبایی
خودنمایی
تک تک واژه هایی که فکر می کنیم اربی ست باید دوباره در زبان های ایرانی، هندواروپایی و هندوایرانی مانند اوستایی، سنسکریت، پارسی پهلوی و. . . ریشه یابی شوند
جلوه تخلص فربود شکوهی شاعر معاصر ( زایش 1348 - درگذشت؟ ) کشورمان است. وی زاده شهرستان آستانه اشرفیه یکی از مناطق استان گیلان در شمال کشور ایران است. وی از کودکی به غزل علاقه فراوانی داشت و برای خود زمزمه هایی می کرد. در سال 1371 ه. خ وی پس از درگذشت استاد شهریار نخستین غزلش را با آغازینه "درود از من ترا ای شهریار مُلک جان اینک - زبان در کام بودم تا تو بودی نغمه خوان اینک" سرود و به نخستین کنگره بزرگداشت شهریار فرستاد. وی در این غزل با "فانی گیلانی" تخلص کرد.
... [مشاهده متن کامل]
پس از مشرف شدن بر مزار خواجه حافظ شیرازی از او مدد خواست تا تخلص بهتری بگزیند.
پس از بازگشت از شیراز در عالم دوستی در خواب دید خواجه را و غزلی عنایت فرمود و گفت که برو این غزل را به فلانی ( شکوهی ) بده!
از خواب که بر می خیزد غزل را یادداشت می کند. در بیت پایانی غزل خواجه فرموده بودند: پیغام حافظ این بود تا از غمش نسوزی - جلوه به جلوه گاهت جلوه نمی نماید.
خواجه در این بیت سه بار واژه "جلوه" را آورده بودند. فربود شکوهی نیز تخلص "جلوه" را زان پس اختیار کردند و همه غزلهایش را با این نام امضا می کنند.
از وی کتابی با نام " جلوه شوق" که گزیده ای از غزلیاتش است از سوی موسسه هنری اردی بهشت در سال 1387 به چاپ رسیده است.
یکی از غزلیاتش را در ادامه می آوریم:
شور دگر
وقت آن است به میخانه قدح در گیریم - - - - - تا میی مانده لبی از لب ساغر گیریم
خوش برآنیم نظر در ره جانان هر دم - - - - - تا که از خاطر رندان مددی بر گیریم
ای بت چشم چو بادام مزن تیر بلا - - - - - ما اسیر سر زلفیم نه لشکر گیریم
کرده ام توبه که از کوی تو باز آیم باز - - - - - طالع بخت من آن است که از سر گیریم
گر به شطرنج جفا از همه کس دربازیم - - - - - به ادب نیست اگر خرده به داور گیریم
پیر ما گفت به راز از سر دین ما را دوش: - - - - - لطف او برتر از آن است که با زر گیریم
به نوای خوش آن دف که زند پنجه او - - - - - جان روان می شود از تن پی او پَر گیریم
به هوای سر کویش برسیم از سر مِهر - - - - - خوش در آن زلف خَم اندر خَمش اندر گیریم
صوفی از آینه صاف به جامم بنگر - - - - - تا در آن جلوه ز می شور دگر بر گیریم
جلوه ( فربود شکوهی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)