جلو

/jelov/

    advanced
    ahead
    ante-
    along
    fore
    fore-
    forward
    front
    foreground
    on
    pre-
    pro-
    up
    obverse
    forth
    first
    [n.] front (part)
    bridle
    [adv.] forward
    [adj.] ahead
    advance(d)
    fast

فارسی به انگلیسی

جلو امدگی حنجره در جلو گردن
adam's apple, adams apple

جلو انداختن وقت چیزی
advance

جلو اوردن وقت چیزی
advance

جلو بالکن در سالن تئاتر
loge

جلو بردن
advance

جلو بودن
anticipate, head

جلو پیراهنی مردانه
dickey

جلو پیشرفت چیزی را گرفتن
stunt

جلو چیزی را گرفتن
stem

جلو دمزنی را گرفتن
suffocate

جلو دهان خود را گرفتن
tongue

جلو رشد چیزی را گرفتن
stunt

جلو رفتن
advance, forge, lead, move, plow, proceed

جلو روی
advance

جلو سینه
bosom

جلو گردن
throat

جلو منظره را گرفتن
obstruct

جلو کسی ایستادن
confront, encounter

جلو کسی در امدن
confront

جلو کشتی
fore

مترادف ها

front (اسم)
جلو، پیش، نما، جبهه، جبهه جنگ، صف پیش

forefront (اسم)
جلو، صف جلو

forepart (اسم)
جلو، قبل، مقدمه، قسمت جلو

foreside (اسم)
جلو، پیش، قدام

along (قید)
جلو، پیش، موازی با طول

up (قید)
جلو، بالا، در حال کار

afore (قید)
جلو، قبل

forward (قید)
جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد

ahead (قید)
جلو، پیش، در امتداد حرکت کسی، روبه جلو

forth (قید)
جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی

before (قید)
جلو، قبل، سابق، پیشتر، در حضور، سابقا، پیش ازانکه

beforehand (قید)
جلو، پیش، قبلا، پیشاپیش، مقدم بر

پیشنهاد کاربران

واژه جلواز سانسکریت ज्वलति ( jvalati ) ، از پروتو - هندوایرانی *ȷ́w�lHati، از پروتو - هند و اروپایی *ǵw�lHeti.
منابع ها. , in Inam Ullah Torwali - Urdu Dictionary ( in Urdu ) , South Asia Language and Area Center, University of Chicago: Center for Language Engineering, Pakistan, 2005
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگِ سَنسکریت - فارسی

منبع که من در پایین گفتم اشتباه است
فقط در لغت نامه دهخدا گفت شده ترکی است
جلو. [ ج َ ] ( ص ) مردم شوخ و شنگ را گویند. ( برهان ) . مردم شوخ و شنگ و چالاک و بدخو. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ ) مطلق سیخ کباب چه اگر از چوب باشد جلو چوب و اگر از آهن باشد جلو آهن خوانند. ( برهان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جلو. [ ج َل ْوْ ] ( ع مص ) بیرون کردن. ( منتهی الارب ) .
جلو. [ ج َ ل َ ] ( ترکی ، اِ ) عنان اسب. || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست. ( برهان ) . || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب. پیش. برابر. ( حاشیه برهان چ معین از جغتایی ص 308 ) .
جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی ، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ) . || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ) . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ) .
- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن ؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو چادر ؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ) .
- جلودار ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن ؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ) .
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو گرفتن ، جلوگیری کردن ؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ) .
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 12هزارگزی جنوب کرمانشاه و پنج هزارگزی دربند زرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. 120تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ) .
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6 ) .

رو به رو.
واژه جلو
معادل ابجد 39
تعداد حروف 3
تلفظ je ( o ) lo[w]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [ترکی]
مختصات ( چوبی یا آهنی )
آواشناسی jelov
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
برگرفته از �جیلاو� در مغولی قدیم به معنی افسار و به نظر می رسد مستقیماً وارد فارسی شده و دچار تحول معنایی شده باشد
جلو از زبان اوستایی ایرانی مانده است.
امروزه پیش رو یا روبرو را بکار می بریم.
واژه جلو یک واژه کاملا پارسی است. در ترکی می شود اون واژه جلو صد درصد پارسی است.
Girmek وارد شدن
Gir وارد شو
■جلو ( جیلاو ) کلمه ترکی جغتایی ==قدام ، پیشین
و کلمات جلوگیری ، جلوبندی ، . . .
یکم مطالعه کن محسن جان زیاد سخت نگیر
جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی ، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ) . || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ) . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن ؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو چادر ؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ) .
- جلودار ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن ؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ) .
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو گرفتن ، جلوگیری کردن ؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ) .

سینه کشِ . . . . . . . . . . = کنارِ / مقابلِ . . . . . . . . . . . . .
سینه کشِ دیوار ایستاده بودم.
فراروی
برابر، روبرو، رویاروی، مقابل، قبال، قدام، پیش، نزد، لگام، عنان | شنگ، شوخ، سیخ
جلو یک واژه مغولی است نه ترکی و زبان مغولی بسیار نا همسان است با مغولی،
تنها شباهت ترکها و مغولها اینکه ترکان اصل که در باستان یا پس از هونها تقسان و اغوزان خوانده میشدند که پسینتر ها نام پارسی ترک گرفتند آنها زردپوست کامل بودند، ولی مغولها دورگه هون و اریایی نژاد بودند و خود مغولها میگفتند ما از نسل گرگ و بزکوهی هستیم، گرگ توتم خرافی هونها بوده و بزکوهی توتم سکاهای آریایی بوده،
...
[مشاهده متن کامل]


پیش
in front of
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس