جلد

/jald/

    case
    casing
    coat
    coating
    cover
    expeditious
    jacket
    volume
    quick
    prompt
    skin
    derm
    [rare.] skin
    binding
    copy
    homing

فارسی به انگلیسی

جلد پارچه ای کتاب
hard-bound, hardback

جلد سلاح
holster

جلد شومیزی
limp

جلد صفحه گرامافون
jacket

جلد گر

جلد مقوایی کتاب
hard-bound, hardback

جلد نازک
paperback

جلد هفت تیر
holster

جلد کاغذی
paperback

جلد کتاب
copy

جلد کردن
bind, case, to bind, to furnish with a cover, to encase

مترادف ها

shell (اسم)
صدف، جلد، مرمی، گلوله توپ، کالبد، قشر، پوست، عایق، خمپاره، صدف حلزون، بدنه ساختمان، عامل محافظ حفاظ، پوست فندق وغیره، پوکه فشنگ، قشر زمین، کاسه یا لاک محافظ جانور

cover (اسم)
سر، پوشش، جلد، سر پوش، فرش، غلاف، سقف، رویه، روپوش، لفاف، پاکت، غشا

covering (اسم)
پوشش، جلد، سر پوش، پوشه

jacket (اسم)
جلد، کتاب، کت، ژاکت، نیمتنه، پوشه

binding (اسم)
انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی

skin (اسم)
جلد، پوست، خیک، خیگ، چرم، پوست انسان

copy (اسم)
جلد، نسخه، رونوشت، نسخه برداری، مسوده

tome (اسم)
جلد، دفتر، کتاب قطور، جلد بزرگ، مجلد

sheath (اسم)
جلد، غلاف، نیام، پوش، مهبل

epidermis (اسم)
جلد، بشره، پوست برونی، روپوست

holster (اسم)
جلد، جلد چرمی هفت تیر وتپانجه

integument (اسم)
پوشش، جلد، پوست

tegument (اسم)
جلد، پوست، پوشش طبیعی پوست، پوشش اندام

case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

volume (اسم)
توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا

nimble (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست

quick (صفت)
تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری

پیشنهاد کاربران

جلد. [ ج َ ] ( ع ص ) چابک از هر چیزی. ج ، اَجلاد، جِلاد، جُلُد. ( منتهی الارب ) . تیز و شتاب. کذا فی الرشیدی. ( آنندراج ) . شتاب و زود و تیز و چست و چالاک و چابک. ( ناظم الاطباء ) . جَلید. بشکول. ( مهذب الاسماء ) . || ( مص ) زدن. ضرب. هرو. عصو. || گزیدن ( مار ) . || پوست کندن. ( از یادداشت های دهخدا ) . || زدن بر پوست کسی. بر پوست زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || به تازیانه زدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 39 ) . تازیانه زدن. ( غیاث اللغات ) . تازیانه زدن است و آن حکمی است مختص به کسی که محصن نباشد، چه در شرع معلوم شده است که حد محصن رجم است که سنگسار کردن بود. هو ضرب الجلد و هو حکم یختص بمن لیس بمحصن لادل علی ان حد المحصن هو الرجم. ( تعریفات جرجانی ) . تازیانه زدن. تازیانه زدن کسی را. ( از یادداشت های دهخدا ) . تازیانه زدن چنانکه بر پوست خورد. || سخت شدن. ( از آنندراج ) . || پشک زده گردیدن. || افتادن. || جماع کردن با جاریه خود. جماع کردن با زنی. || به روی زمین افکندن. || به ناخواست و ستم داشتن کسی را بر کار. اکراه کردن بر کاری. ( از یادداشت های دهخدا ) . || جَلق.
...
[مشاهده متن کامل]

- جَلدُالعُمَیرة ؛ کنایه از استمناء است.
|| ( اِ ) خرمابن که از صبر تواند کرد از آب. ج ، جِلاد.
جلد. [ ج َ ] ( ص ) تیز و شتاب. بدین معنی مشترک است در عربی و فارسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . زبر و زرنگ. چُست. چابک. چالاک. فرز. تند. قچاق. قپچاق. سبک. سریع. آبدست. جلددست. ( از یادداشت های دهخدا ) . بشکول. ( مهذب الاسماء ) :
به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه
به بوسه دادن جان پدر بس اژکهنی.
شاکر بخاری.
به آموختن جلد و فرزانه شو
به هر دانشی سوی پیمانه شو.
ابوشکور بلخی ( از شعوری ج 1 ص 314 ) .
بدو گفت بندوی کای کاردان
مرا زیرک و جلد و هشیار دان.
فردوسی.
هیچ مبین سوی او به چشم حقارت
زانک یکی جلد گربز است و نونده.
یوسف عروضی.
و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید، مردی سدید جلد سخندان و سخنگو. . . ( تاریخ بیهقی ) . بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید جلد. ( تاریخ بیهقی ) . رسول نامزد کرد تا نزدیک علی تکین رود مردی سخت جلد. ( تاریخ بیهقی ) . او را بازگردانید با معتمدی ازآن ِ خویش مردی جلد و سخن گوی. ( تاریخ بیهقی ص 129 ) . و مردی جلد سخن گوی از معتمدان خویش بدو فرستاد. ( تاریخ بیهقی ص 356 ) . این ملک مردی جلد آمد. ( تاریخ بیهقی ص 415 ) . و اومردی جلد و سخنگوی بود. . . ( تاریخ بیهقی ص 596 ) . اینجا آشنائی را دیدم سکزی ، مردی جلد، هر خبری پرسیدم. ( تاریخ بیهقی ص 641 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

جلد به فتحه ج به گویش بختیاری یعنی سریع ، تند
سلیم
جلد: پوشش، پوشنده، پوشاک
جلد jeld ( پوست ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
روکش ( دری )
ژُبا žobā ( سغدی )
جلد jeld ( یگان شمارش کتاب در یک موضوع ) : همتای پارسی این است:
تِنار ( مازنی )
همانطور ک دوستان گفتند دو معنا برای جول گفته شده
1 - لباس
که در زبان مازندرانی به آن جِل میگویند و مشخص است گونه اوایی دیگر از همان جول است که در زبان فارسی به آن جُل میگویند یعنی وسیله ( مانند جُل و پلاس = اسباب و وسایل )
...
[مشاهده متن کامل]

اما براستی جِل / جُل / جول چیست که به معنای وسیله یا لباس شده ک یک نمونه آن میتواند از گال / گول / چال / چول / جول و . . . . آمده باشد که همگی یعنی عمق / عمیق و در گالی و قالی یعنی نقش ( عمق دار و برجسته )
2 - مورد دیگر واژه جلد است که به معنای پوست یا پوسته و به نگر برخی از همان جُل یا وسیله پوششی آمده ( دقت بفرمایید وسیله پوششی یا لباس ) از همینرو به پوسته کتاب جلد گفتند و نشان میدهد جُل همان وسیله پوششی یا پوسته میباشد و جلد نیز ایرانی میباشد چرا که در مجله میتوان دید که واج دال از ج. ل. د افتاده و باز گواه دیگریست ک جلد یا جلت کاملا ریشه ایرانی و سانسکریتی دارد همانطور که نسخه از نسخ و نسخ از نسک آمده

واژه جلد
معادل ابجد 37
تعداد حروف 3
تلفظ jald
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( جَ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی jald
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
دست کم پانزده واژه پارسی برابر تیزی و زودی و فرزی هست و ما واژه عربی سریع را به کار میبریم ننگ بر ما
تیز . اشتو. گرژ. زبر. ژر. زغرد. گربز . زرنگ. چُست. چابک. سبک. چالاک. فرز. تند. جلد. زود. شنگ
جلد بچم چست و چابک پارسی است و در ان سخنی نیست و در سانسکریت هم همین اید - شوربختانه بسیار شده اند کسانی که بی هیچ دانش زبان شناسانه واژگان عربی و سریانی را به پارسی می بندند و ندانسته پارسی را بیش از
...
[مشاهده متن کامل]
این به نابودی میکشانند - جلد بچم پوست واژه عربی و ارامی است و هیچ پیوندی با پارسی ندارد - هر واژه پارسی به گونه های گوناگون در زبان بلوچ و دیلم و لر و تالش و سنسکریت می اید

واحد شمارش کتاب
ظاهر ، سطح
تندوجلد=بیدخ
هوووووووووووووووووووووووووو
پرنده ای که خانه اول او به او تعلق دارد. یا هوووووووووووووووووووو
منابع• https://www.youtube.com/watch?v=y4suuix2PWU
واژه ی جلد به معنی : تند، تندوتیز، چابک، چالاک، چست، سریع، شتابناک، فرز . همان واژه ی child انگلیسی است . که در زبان های غربی به معنی کودک کاربرد دارد . چون کودک این خصوصیات را داشته در معنی مجازی به این
...
[مشاهده متن کامل]
شکل کاربرد یافته و به زبان انگلیسی وارد شده . در قدیم بچه ها را به خاطر جلد و سریع بودن به عنوان پادو به کار می گرفتند و از آنها به عنوان وسیله سریع برای ارسال کالا به مشتری استفاده می کردند از این رو واژه جلد به عنوان پادو نیز کار برد داشته است .

( در افغانستان ) پوش
درحقوق //ب معنی //= شلاق
در طب قدیم: تشقق جلد= پاره و شکافته شدن پوست
جَلد به معنی آشنا شده و وابسته
درود بر ریشه یابی های کاربران، اشکان و آرین
جلد: ( در علم حقوق ) بمعنای تازیانه زدن

در زبان لری بختیاری به معنی
سریع. زود. تند و تیز.
جلدی بیوو ریم:زود بیا برویم
Jald
اسیر. وابسته
جَلَد به معنای صبر و شکیبایی هم آمده است
به معنى پوست، این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوىِ جِلْتا یا جِلْرا Jelta - Jelra به معنى پوست برداشته معرب نموده و ساخته اند: الجلد ، أجلاد ، تجالید ، جلید ، جُلود ، جَلَدَ یجلد ، تجلید ، مجلّد ، جلدة ، جلادة و . . . !!!!
...
[مشاهده متن کامل]

دیگر همتایان این واژه در پارسى اینهاست: پوست Pust ( پهلوى ) ، گِبْمِمان Gebmeman ( پهلوى: پوست، جلد )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)