جفت کردن


    connect
    couple
    match
    mate
    mesh
    conjugate
    rabbet

فارسی به انگلیسی

جفت کردن در هم
intertwine

مترادف ها

coupling (اسم)
اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس

yoke (فعل)
جفت کردن، وصل کردن، در زیر یوغ اوردن

husband (فعل)
جفت کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، خواستگاری کردن

mortice (فعل)
جفت کردن، باکام محکم کردن

graft (فعل)
جفت کردن، بهم پیوستن، پیوند زدن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن

truss (فعل)
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن

accompany (فعل)
همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن

mortise (فعل)
جفت کردن، باکام محکم کردن

dovetail (فعل)
جفت کردن

couple (فعل)
جفت کردن، پیوستن، بهم بستن، وصل کردن، جماع کردن، جفت شدن، عمل امتزاج و جفت کردن

assemble (فعل)
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن

geminate (فعل)
جفت کردن، توام کردن

twin (فعل)
جفت کردن، توام کردن

link (فعل)
جفت کردن، متصل کردن، بهم پیوستن، پیوند دادن

پیشنهاد کاربران

جفت کردن ، تن کردن : [ اصطلاح کفتر بازی ] کبوتر نر و ماده ای را که بعد ازآماده شدن و از کنار در رفتن در کنار یکدیگر قرار گیرند را تن کردن گویند و در صورت عادت کردن به یکدیگرمی گویند کبوتران جفت شده اند .
ترنجیده شدن، بهم کشیده شدن ( افزون بر آرش های دیگر جفت کردن )
در ادبیات کوچه و بازار:
تخم هایش از ترس جفت شد.
در فرهنگ عامیانه کنایه از ترس ناگهانی می باشد . البته به صورت بی ادبانه در باب توهین و گاها شوخی.

بپرس