جسم

/jesm/

    body
    person
    substance
    flesh
    solid
    matter
    [geom.] solid

فارسی به انگلیسی

جسم بسیط
element

جسم چند وجهی
polyhedron

جسم سفت و محکم
concrete

جسم سماوی
orb

جسم شش وجهی
hexahedron

جسم متخلخل
porosity

جسم هشت سطحی
octahedron

جسم هفت سطحی
heptahedron

مترادف ها

material (اسم)
ماده، جسم، جنس

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

substance (اسم)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی

bulk (اسم)
توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت

flesh (اسم)
حیوانیت، جسم، تن، گوشت، شهوت، جسمانیت، مغز میوه

body (اسم)
جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی

corporality (اسم)
بدن، جسم، جسمانیت، هستی جسمانی

corpus (اسم)
جسم، تن، تنه، مجموعه ای از نوشتجات

corporeity (اسم)
جسم، خاصیت جسمی یا مادی

metal (اسم)
ماده، جسم، فلز، ماده مذاب

پیشنهاد کاربران

جسم در پارسی برابر تن و بدن است.
جِسم
به گمان " جِسم " اَرَبی شده یِ " گَشن " پارسی است ، برای واگفت ( تلفظ ) آسان تر می توانیم " گِشن" بگوییم.
واژه جسم
معادل ابجد 103
تعداد حروف 3
تلفظ jesm
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اجسام]
مختصات ( جِ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی jesm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان :
خانه دل جای تست بیش به هجران مسوز
منزل جان زلف تست بیش پریشان مدار.
خاقانی.
هر روز که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم.
خاقانی
تنه، پیکره،
جسمی به ابعادِ . . . = پیکره ای به راستِگانِ . . .
یعنی بدن
بدن . . . . کالبد. . . . تن. . . . . اندام. . . .
خوش اندام
بدن ، تن، پیکر
پیکره ، وجودین
بدن تن
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کایا ( سنسکریت: کایَ )
گَتَس ( سنسکریت: گْهَتَستْهَ )
پوگال ( سنسکریت: پودگَلَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس