جزم. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) امری که پیش از وقت خود آید. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . از کارها پیش از هنگام آمدن. ( شرح قاموس ) . || سرراست. ( مقدمه لغت میرسیدشریف ص 5 ) . || قلم راست بریده ، ضد محرف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . || خط عربی ، بدانجهت که از خطحِمْیَر بریده گردیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . خط عربی پیش از آنکه [ به خط ] کوفی شهرت یابد. ( ازمتن اللغة ) . این خطی که از حروف معجم تشکیل شده بدانجهت که از خط حِمْیَر که به خط مسند معروف بود جدا شده است. ( از اقرب الموارد ) . || چیزی از خرقه و مانند آن که بدان فرج ناقه را پر سازند تا بر غیر بچه خود مهربان و مایل باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . چیزی که فرج ناقه را با آن پر سازند تا آنرا بچه خود پندارد و بر آن مهربان باشد که آنرا دُرجه گویند. ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ) . ... [مشاهده متن کامل]
جزم. [ ج َ ] ( ع مص ) راست کردن سوگندرا. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . امضاء و تنفیذ کردن سوگند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . یقال : حلف یمیناً جزماً. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . || بریدن و یک سو کردن کار را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . بریدن. ( آنندراج ) . بریدن کار بطوری که برگشت در آن نباشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . یقال : امرته امراً جزماً. و هذا حکم جزم. ( از اقرب الموارد ) . || ساکن گردانیدن حرف را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . ساکن کردن حرف را. ( آنندراج ) . اِعراب حرف را ساکن کردن. ( از متن اللغة ) . بی اعرابی که کلمه نه رفع و نه نصب و نه جر دارد. ( یادداشت مؤلف ) . در اصطلاح نحویان ، حذف کردن علامت اعراب از آخر کلمات معرب باشد. و این قسم از اعراب مختص به افعال است و در آخر اسماء درنیاید همچنان که جر در آخر افعال نیاید چنانکه ابن مالک در الفیه گوید: و الاسم قد خصص بالجَرّ کما قد خصص الفعل باَن ینجزما. پس جزم تنها در آخر افعال معرب درآید، به این ترتیب که در افعال صحیح حرکت آخر آن و در افعال معتل حرف آخر آن و درافعال خمسه نون عوض رفع حذف گردد و علامت جزم در آنجا که حرکت حذف شود چنین است : � ْ � و این با سکون فرق دارد، زیرا در اصطلاح ، ضمه و فتحه و کسره و سکون درکلمات مبنی و رفع و نصب و جر و جزم در کلمات معرب بکار رود. ( از المنجد ) ( از الفیه ابن مالک منبع. لغت نامه دهخدا