جدایی انداختنdivide, estrangeجدایی پذیرseparableجدایی طلبseparatistجدایی طلبانهseparatistجدایی طلبیseparatismجدایی گرایsecessionist, segregationistجدایی گراییseparatism, separatistجدایی ناپذیرinseparable, integral
abscission (اسم)جدایی، قطع، ریزش، برش، دریدگی، قطع پوست و گوشتseparation (اسم)جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقتdivorce (اسم)جدایی، فسخ، طلاقsegregation (اسم)جدایی، تفکیک، افتراق، تبعیض نژادیbreakaway (اسم)جدایی، فرار، استعفاء، رم، هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاوrupture (اسم)جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگیdissociation (اسم)جدایی، تجزیه، تفکیک، گسستگی، افتراقgulf (اسم)جدایی، خور، خلیج، گرداب، هر چیز بلعنده و فرو برندهschism (اسم)جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیساdivorcement (اسم)جدایی، تفرقهschismatism (اسم)جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیساdisjunction (اسم)جدایی، تفکیک، انفصالdisunion (اسم)جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاقseclusion (اسم)جدایی، انزوا، گوشه نشینیsequestrum (اسم)جدایی، قسمت بافت مردهseverance (اسم)جدایی، قطع، تجزیه، تفکیک، جدا سازی، مجزاییab- (پیشوند)غیر، از، جدایی، دور از
افتراقدوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، طلاق، انفکاک، انفصال، برش، قطعجدایی:دکتر کزازی در مورد واژه ی " جدایی" می نویسد : ( ( جدایی در پهلوی در ریخت یوتاکیه yutākīh بکار می رفته است ) ) ( ( به جانش بر ، از مهر ، گریان بُدی ؛ ز بیم ِ جدایْیْش ، بریان بُدی . ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 238. ) مهجوریمفارقت+ عکس و لینک