جدا شدن


    disengage
    divorce
    part
    rupture
    separate
    sever

فارسی به انگلیسی

جدا شدن از حزب
split

جدا شدن از دسته
split

جدا شدن از سازمان
secede

جدا شدن از گروه
straggle, secede

جدا شدن از گله
stray

جدا شدن از هم
dissociate, disunite, diverge

جدا شدن از کشور
secede

جدا شدن ایالت های جنوبی از ایالات متحده امریکا
secession

مترادف ها

part (فعل)
جدا کردن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، جدا شدن، تفکیک شدن

dispart (فعل)
جدا کردن، هدف گیری کردن، شکافتن، تقسیم شدن، منقسم کردن، جدا شدن

dissent (فعل)
جدا شدن، اختلاف عقیده داشتن، نفاق داشتن

dissever (فعل)
جدا شدن

پیشنهاد کاربران

انفصال
come apart
Come off
Split up
منتزع شدن
Separate
از هم باز شدن ؛ متلاشی شدن. پریشان شدن. جدا شدن اجزاء چیزی از یکدیگر: هرگاه که بیرون کشند [ میخ را ] درحال از هم باز شود. ( کلیله و دمنه ) .
بازماندن
تا ز تو بازمانده ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم.
ناصرخسرو.
بی بود تو بی مجاز ماندم
افسوس که از تو بازماندم.
نظامی.
گر از من می بری چون مهره از مار
من از گل بازمی مانم تو از خار.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
کسی کز جان شیرین بازماند
چو سود ار در دهن شکر فشاند.
نظامی.
چون او را [ بای توز ] ازان ناحیت بتاختند ابوالفتح از او بازماند و در شهر متواری شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 19 ) .
تکاور بدنبال صیدی براند
شبش درگرفت از حشم بازماند.
سعدی ( بوستان ) .

بدرودشدن ؛ جدا شدن. دور شدن. خداحافظی گفتن. وداع گفتن :
شد ز من بدرود گر بختیم بودی پیش از آنک
او ز من بدرود رفتی من ز جان بدرودمی.
خاقانی.
ای همنفسان مجلس رود
بدرود شوید جمله بدرود.
نظامی.
زآن غنا و زآن غنی مردود شد
که ز قدرت صبرها بدرود شد.
مولوی.
گم شدن
Get divorce

Break away
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس