لطفا تا انتها بخوانید و پیوند واژه ها را با هم بسنجید
کَپَک = آنچه توسط برخی چیزها پوشیده میشود
کپشن = کاپشن = caption = پوشاننده = موضوع = دربرگیرنده ( دقت بفرمایید چتر بودن و مستور بودن آن اشاره شده است یعنی هم میپوشاند و هم پنهان میکند همچون واژه پوشیدن که هم محافظت میکند و هم مخفی ) ؛ همچنین به هر چیز U مانندی کاپ یا کَپ میگویند که به دلیل شکل U مانند به پاشنه پا در زبان مازندرانی کاپ گفته شد / در زبان لاتین به دلیل شکل U مانند برخی استکان ها بدان کاپ گفتند. آیا کاپر یعنی پوشاننده / مخفی گر و منکر ؟؟
... [مشاهده متن کامل]
کَف = حبابهای یا هر چیزی که باعث پوشیدن یا پنهان کردن چیزی شود
کَپَر = پوشش هایی ( تلویحا خانه های چادر مانند ) که باعث پوشاندن و مخفی شدن میشود
کاپ =cup یا جام که چیزی را در درون خود میگنجاند = مخفی میکند.
گور که بعدها بدان قبر گفتند یعنی تنه یا جسمی که میپوشاند / دقت بفرمایید تن از تنیدن آمده یعنی در هم پیچ خورده یعنی مخفی و مستور = ملاک پنهان کننده روح بوده.
با تبدیل واو به ب در گور ؛ گبر را خواهیم داشت که به پنهان کنندگی و مستور سازی میرسیم که بیشک گبر بعدها به قبر تبدیل شد
نکته اینکه همانطور که دوستمان گفتند گور واژه ای بسیار کهن است و از آن ریشه های زیر ساخته شده و هر کدام چمار و معنای خود را یافته مانند
گور / کور / خور
گبر / قبر
گپر / گفر / کفر / کف میتواند از نگاه دگردیسی آوایی به ریخت امروزی درامده باشند پس میتوان گفت کَفَر و کَف یعنی پوشاننده و مخفی کننده و نیز برای خور یعنی منبع یا دارنده
برای کور یا کُر ( core ) یعنی هسته یا چشمه ( از همینرو در زبان ایرانی به core هسته میگوییم ) یعنی چیزی که در وجود آن است = ساخته شده = دربرگیرنده
پس میبینیم که در هر ریختی یک چم و معنا پیدا کرده و میتوان گفت سه مئدل معنایی از این ریشه ها داریم
1 - محافظت و دربرگرفتن
2 - پوشاندن = حمایت و پنهان سازی
3 - منبع یا هسته یا دربرگیرنده = اشاره به هر چیزی ک چیزی را بپوشاند مانند جسم یا گور یا قبر یا کَپَر یا کَف و . . .
مثال های دیگر
کوروش = هسته روشنایی یا هسته روژ ( روژ همان روز یا روشن می باشد ) و کور یعنی خور و هسته یا منبع
خور = خوراک = منبع یا هسته غذایی / آخور = منبع غذای حیوانات / خورآسان = جایی که خورشید آسان گرفته = جایگاه آسایش و استراحت خورشید / خورشید = منبع و دارنده شید ( نور ) / خوردن = منبع سازی ( تغذیه سازی ) / هور یا آهورا = منبع یا دارنده و . . .
پس کُفر ریشه دیگری از کپر و . . . . میباشد یعنی پوشاننده و مخفی کننده راستی
کفش از کپش امده و انرا در کاپشن لاتین میبینیم . کپ یا کاپ همانیست که بعد ها به پاشنه پا ( به دلیل U شکل بودن ان ) و جام یا کاپ ( CUP ) گفته شد که باز هم از برای U شکل بودن ان است . همچنین در گپر که بعد ها کَپَر ( نوعی چادر کوچ نشینان ) آنرا داریم
در کَپَک =کفک = کَپ کوچک
کپ که بعد ها کف شد
در کپشن و کاپشن = caption که هم پوشاننده و پنهان کننده است انرا داریم
روشن اینکه کف میپوشانند و مخفی میکند همانطور که کفش ( کپش ) میپوشانند و مخفی میکند / از سویی پوشاندن در زبان امروزی هم دو چم برتن کردن و پنهان کردن دارد ؛ همگی اینها از هم آمدند.
چیزی که پیداست اینه بر وزن مادر؛ برادر ؛ خواهر، پدر؛پسر؛دختر و . . . . . گبر یا گپر از گپ ِر یا کپ ِر آمده ( صفت فاعلی ساز در دوران قدیم که بعد ها به گر امروزی تبدیل شد ) حال اگر از گپ آمده باشد میشود حرف و فاصله ( gap = سخن یا فاصله ( توضیح اینکه حرف در عربی یعنی فاصله و تحریف یعنی فاصله اندازی و دور ساختن از اصل هر چیزی ) ) و گپر میشود کسی که تحریف میکند یا فاصله می اندازد ( همانی که نوشتید کافر ) اگر از کپ آمده باشد که بعدها کف و کفر از ان ساخته شد میشود پوشاننده؛
مورد دیگر واژه جبر است که گویا با تبدیل گ به ج و پ به ب از گپر ساخته شده و به ظالم و جابر امروزی شناخته میشود و به گمان میرسد نامسلمانان را به این عناوین نسبت دادند؛ پس گویا ظالم، جابر، کافر و مخفی کنندگی از نامسلمانی را به آنان نسبت داده بودند.
سختی و عسر و حرج
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین الامرین:
"ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عالم واقع نمیشود . یک مسلمان اگر به قرآن اعتقاد دارد باید اینطور معتقد باشد که چیزی که خدا نخواهد در عالم واقع نمیشود ، پس هر چه واقع یشود به مشیت خدا واقع میشود . ولی اینکه همه چیز به مشیت خدا است ، چگونگیش تفسیر میخواهد . ممکن است ما آن را همان طوری تصور بکنیم که به اصطلاح جبری مذهبها یا به اصطلاح کلامی" اشاعره " که فرقهای از اهل تسنن بودند توضیح میدادند . اینها در عالم هیچ چیزی را شرط هیچ چیزی نمیدانستند ، و از این مسئله که همه چیز به مشیت خداست اینطور میخواستند نتیجهگیری کنند که پس در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست . اگر واقعا ما از این مسئله که در قرآن است که همه چیز به مشیت خداست اینطور استنباط کنیم که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست ، معنایش این است که اگر قومی در دنیا سعادت پیدا میکند ، هیچ شرطی ندارد ، خدا خواسته است ، و اگر قومی در دنیا بدبخت شد نیز باید بگوییم خدا خواسته است . همچنین در آن دنیا اگر مردمی اهل بهشت شدند ، چرا ندارد ، خدا خواسته اینها اهل بهشت باشند . چون وقتی گفتیم همه چیز به
... [مشاهده متن کامل]
مشیت خداست ، دیگر چرا ندارد . اگر بگوییم عمل خوب انجام دادند که به بهشت رفتند ، میگویند این هم شرطش نیست چون همه چیز به مشیت خداست ، هیچ مانعی ندارد که خدا یک بنده صالح متقی مطیع را به جهنم ببرد و یک بنده عاصی گنهکار فاسق فاجر مشرک را به بهشت ببرد ، چون خودش میخواهد و هیچ چیز در جهان هستی شرط هیچ چیز نیست . و بعضی به این حرف هم رسیدند که اگر غیر از این بگوییم ، بگوییم " چیزی در عالم شرط چیزی هست " با توحید و اینکه همه چیز به مشیت خداست منافات دارد . یک گروه دیگر دیدند این حرف خیلی حرف نادرستی است . چگونه میشود گفت در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست ؟ ! این نه با حساب دنیا جور در میآید و نه با حساب آخرت . اگر در دنیا ، هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد پس باید اینطور باشد که مثلایک سال باران و برف نیاید ، شرایط جوی مساعد نباشد ، آفت هم بیاید ، و در آن سال مردم زراعت بکنند و محصول فراوان بگیرند ، یا حتی زراعت هم نکنند و محصول فراوان بگیرند . و یک سال دیگر زحمت بکشند ، زمین را شخم بزنند و آبیاری و تقویت بکنند ، و هوا مساعد باشد ، برف و باران به موقع بیاید ، آفت هم نیاید ، و آن سال اساسا محصولی به وجود نیاید ، چون هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست . با اینکه باید امکان داشته باشد که کسی ازدواج نکند ولی صاحب فرزند بشود ، و یک مرد و زن سالمی ازدواج بکنند و فرزنددار نشوند ، چون هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست . آخر ت هم همینطور . ولی اینطور نیست. هم در دنیا همه چیز شرط همه چیز است ، هم در آخرت. بعد این دسته اندکی از آن طرف افتادند ، گفتند اینکه ما میگوییم همه چیز به مشیت خداست ، مقصود همه چیز نیست ، برخی امور به مشیت خداست و برخی دیگر به مشیت خدا نیست ، واقع میشود بدون اینکه به مشیت خدا باشد . اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشویم ، میبینیم که هم باید معتقد بشویم که همه چیز به مشیت خداست و هم باید معتقد بشویم که کار دنیا و آخرت ، کار عالم هستی بی حساب نیست که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد . خیر ، هر چیزی شرایط معینی دارد ، با شرایط خودش به وجود میآید ، و بدون
آن شرایط محال است به وجود بیاید . توضیح اینکه همه چیز به مشیت خداست ولی مشیت خدا بر نظام تعلق گرفته است ، یعنی مشیت الهی است که این حسابها و نظامها را در عالم ) به وجود آورده . همه چیز به مشیت الهی است ولی این مشیت الهی است که برای هر چیزی شرایط و نظامی قرار داده ، و برای هر مقصدی راه معینی قرار داده که بدون رفتن آن راه محال است انسان به آن مقصد برسد . این است معنی " امر بین الامرین " . منطقی که میگفت " در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست " همان منطق " جبر " است . آن منطق که میگفت " بعضی چیزها به مشیت خداست و بعضی دیگر به مشیت خدا نیست " منطق " تفویض " است ، یعنی بعضی چیزها را خدا گفته به من مربوط نیست ، هر چه میخواهد بشود ، تفویض کرده ، واگذاشته . و این منطق که هم قبول میکند " همه چیز به مشیت خداست " و هم قبول میکند که " در عالم هر چیزی شرایطی دارد " همان منطق امر بین الامرین " است . ) )
( آشنائی با قرآن ، جلد سوم ، ( تفسیر آیاتی از سوره های انفال و توبه ) ، متفکر شهید ، استاد مرتضی مطهری ، چاپ چهارم : بهار 1370 ، ناشر : انتشارات صدرا ، شهید مرتضی مطهری صص 137 - 135. )
زورایش ( به چم جبر در ریاضی )
با آمیزش واژه زور ( به چم جبر ) و رایش ( به چم ریاضی ) و اندکی ساده سازی می توان به واژه زورایش به چم جبر در ریاضی رسید.
زورایش
جبر در رایش ( ریاضی ) . با آمیزش دو واژه زور به چم جبر و رایش به چم ریاضی و ساده سازی آن می توان به واژه زورایش به چم جبر در ریاضی رسید
جبر[ریاضی]
این کلمه از کتاب حساب الجبر و المقابله اثر محمد بن موسی خوارزمی، ریاضیدانِ ایرانیِ قرن ۳ق، نشأت گرفته است. خوارزمی اصطلاح جبر را برای افزودن کمیت های مساوی به دو طرف معادله به کار می برد. پس از ترجمۀ رسالۀ خوارزمی به زبان لاتینی، این اصطلاح به زبان های اروپایی راه یافت و نام رشته ای در ریاضیات گردید.
... [مشاهده متن کامل]
جبر و مقابله
وقتی چیزهای مختلف با یکدیگر برابر باشند به گونه ای که دو کفه ترازو در حالت تعادل باشند پس مشخص است که اگر به یک کفه ترازو چیزی اضافه کنیم به دیگر کفه ترازو باید اضافه کنیم تا تعادل برقرار شود و این را جبر خوانند و نیز اگر از یک کفه ترازو چیزی برداریم از دیگر کفه ترازو باید برداشت تا باز به تعادل برسند و این را مقابله خوانند. پس جبر یعنی زیاده کردن و مقابله یعنی کم کردن و ساقط کردن.
بالضرور حتمی
به نظر می آید واژه ‹جبر› خوانش دیگری از همان واژه جور /jōr/ است که به چم ستم می باشد.
گمان می کنم واژه جور /jōr/ به معنای ستم، که عربی دانسته می شود، واژه ای ایرانی و همان زور پارسی باشد. ( همین واژه نامه دهخدا یکی از معناهای واژه زور، را جور و جفا آورده است ) . در پارسی میانه واژهٔ زور /zūr/ به شکل zōr خوانده می شد. واج ‹ز› پارسی میانه در گویش ها و زبان های دیگر ایرانی گاه به ‹ژ› و ‹ج› می ترادیسد ( =تبدیل می شود ) . برای نمونه ‹روز› در برخی زبانها و گویش های ایرانی ‹روژ› یا ‹روج› گفته می شود. یا به جای ‹زیر› می گویند ‹جیر›. یا برای نمونه به ‹ژرف› در فارسی میانه می گفتند ‹زَفر›.
... [مشاهده متن کامل]
به همین دلیل گمان می کنم واژه جور /jōr/ ( و در نتیجه جبر ) واژه ای ایرانی است و عربی آن را از ما گرفته است.
ظلم
مثال: یه جمع تو چنگ جبر جغرافیا
در این مثال جبر به معنی اجباره
واداشت . . ورز. . فشار. . واداری . .
جبر / jabr /
مترادف جبر: ضرورت، اجبار، زور، ستم، ظلم، عنف، فشار، قهر، ریاضی
متضاد جبر: اختیار، تفویض
برابر پارسی: زور، فشار، ناگزیر کردن
رسته، رشته ، رشته گون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)