شکوه، جاه، طمطراق، تجمل، فرهی، فره، حشمت، غرور و تظاهر
eminency(اسم)
بلندی، بزرگی، تعالی، برجستگی، بر امدگی، مقام، عالیجناب، جاه
پیشنهاد کاربران
سلیم جاه: بزرگ منشی
شکوه
جاه یک یک واژه سره پارسی است که از دو سو خوانده میشود و معنی میدهد. جاه 🔄 آج آج = امروز، همین اکنون پس جاه تان آن جاه است که همین اکنون در آن جاه زندگی میکنید. همچنان. ! جاه = جا/جه، آ ... [مشاهده متن کامل]
جا/جه = درون آن بودن، در آن ماندن، جاه = از آن کار گرفتن جاه = دیدن و یا دیده شده و به دست آمده و کار گرفتن و ماندن و ساختن توانستن و رد شدن. جاه زمین جاه زندگی و یا فرشته زندگی است. آ = آواز آواز = آغاز زندگی. جاه = تن تن ما آن جاه است که روان/روح ما در درون آن است. روان/روح ما جان تن ما است و میباشد. زمین و یا کشور و یا میهن ما تن ما است و ما جان آن میباشیم. کره زمین تن ما زنده جانان است و ما جان زمین میباشیم. جاه = تن آواز، تن روان جاه = تن ما، ما درون جاه هستیم. ما جان جاه هستیم. جاه تن ما میباشد. مادر مادر = ما ، در سرزمین مادری جاه 🔄 آج جاه = آن مکان که یک چیز مانده شود، آن مکان که شما همین اکنون زندگی میکنید. جاه برای مکانی گفته میشود که از آن کار گرفته شود و در آن ( شور ) باشد. شور و جنب و جوش ( مری و نامری ) دارد که ما دیده می توانیم و دیده نمی توانیم. با دانش شناخت پیدا میکنیم و از جاه خالی رد شده و جای پر را کار میگیریم. جاه = صندوق آواز، صندوق زندگی هر کجا که جاه باشد آدمی آن جاه را به دست آورده و درست کرده و زندگی میکند. این واژه ( جاه ) یک رمز است که نشان میدهد در هر جاه زندگی ممکن است و میباشد ( جا، آ ) جاه. هستی خرد زندگی مستی جاه = جمع و جوش
جاه: جاهریخت تازی شده ی " گاه " است که در پهلوی gās بوده است . ( ( بدان ایزدی جاه و فر کیان ز نخچیر گور و گوزن ژیان. ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )