تیزبین

/tizbin/

    acute
    astute
    discriminating
    eagle-eyed
    keen
    lynx-eyed
    microscopic
    perceptive
    percipient
    sharp
    sharp-eyed
    sharp-sighted
    observant
    sharp - sighted

مترادف ها

sharp-sighted (صفت)
تیز نظر، هوشیار، تیز بین، دارای فکر صائب

argus-eyed (صفت)
تیز بین

lyncean (صفت)
تیز بین، مانند جانور سیاه گوش

lynx-eyed (صفت)
تیز بین، تیز هوش

sharp-eyed (صفت)
تیز بین، تیز چشم

پیشنهاد کاربران

تیزنگر. [ ن ِ گ َ ] ( نف مرکب ) شاهی البصر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . تیزنظر. خیره نگر : ( مریخ دلالت کند بر ) . . . تیزنگر گربه چشم. ( التفهیم بیرونی ) .
گیسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببرید
گریه از چشم نی تیزنگر بگشائید.
خاقانی.
Keen - sighted
Keen - eyed
Lynx - sighted
Sharp - sighted
Sharp - eyed
Eagle - sighted
Eagle - eyed
Microscopic
تیزچشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. ( ناظم الاطباء ) . تیزبین. ( آنندراج ) . تیزبصر. سخت بینا :
تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب
سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی.
...
[مشاهده متن کامل]

منوچهری.
روز صیادم بدو، شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران.
مولوی.
طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم.
مولوی.
در نگاه تیزچشمان سرمه شو
در مذاق تلخ کامان شکر آی.
ظهوری ( از آنندراج ) .
|| خشم آلود غضبناک :
برآشفت بهرام و شد تیزچشم
ز گفتار پرموده آمد به خشم.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.

- تیزچشم ؛ تیزبین :
روز صیادم بد و شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیرو دزدران.
مولوی.
Sharp - sighted

بپرس