تکه تکه

/tekketekke/

    torn to pieces
    ragged
    broken into pieces
    a piece
    asunder
    bitty
    fractional
    piecemeal
    sky-high
    lump
    patchy
    sectional

فارسی به انگلیسی

تکه تکه سازی
dismemberment

تکه تکه شدگی
fragmentation

تکه تکه شدن
crumble, disintegrate, shiver

تکه تکه شده
disjointed

تکه تکه کردن
disintegrate, disjoint, dismember, lump, shiver, to tear (to pieces), to break into pieces

مترادف ها

torn (صفت)
چاک چاک، ریش ریش، تکه تکه، پاره شده، درهم دریده

scrappy (صفت)
پاره پاره، تکه تکه

piecemeal (صفت)
بتدریج، تدریجی، تکه تکه

patchy (صفت)
جور بجور، تکه تکه، وصله وصله، وصله دار

slatey (صفت)
تکه تکه، شبیه سنگ لوح، باریکه باریکه

slaty (صفت)
تکه تکه، شبیه سنگ لوح، باریکه باریکه

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی تکه تکه از ریشه ی واژه ی تکه فارسی هست خود واژه ی تکه از ریشه ی واژه ی تک و ه فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

تکه تکهتکه تکهتکه تکهتکه تکهتکه تکه
تکه تکه: تَشَقُق
تکه تکه شدن=:تَشَقَق
تکه تکه کردن: تَشقِیق
. . .
به
شق القمر
شق
ترک خورد
انفطر
انفلق
انقسم
انکسر
تَقَطِع
قطع
تقطیع
انفصل
تکثّر
تکسّر
. . .
رجوع کنید.
تخته تخته . [ ت َت َ ت َ ت َ / ت َ ت ِ ت َ ت ِ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) قطعه قطعه . پارچه پارچه . ( ناظم الاطباء ) . لخت لخت :
چو تخته سنگ بر آن خانه تخته تخته ٔ زر.
فرخی .
گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا بر هم
گهی چون توده توده سوده کافورست بر بالا.
مسعودسعد.
من جمله با تکه میخواستم
خرد
پیلاش پیلاش