توی


    into
    onto
    [prep.] in

فارسی به انگلیسی

توی چیزی کردن
insert

توی حرف کسی دویدن
disturb

توی دست و پا بودن
intervene

توی دل چیزی گوسفند یا مرغ یا پلو قرار دادن
stuff

توی ذوق زدن
to be repulsive

توی ذوق کسی زدن
freeze, discourage, to snub or discourage someone

توی شوک رفتن
shock

توی صف زدن
queue-jump

توی عکسی را پر کردن
block

توی فکررفتن
to begin to think

توی قطار
aboard

توی قوطی
tinned

توی هم
engaged

توی هواپیما
aboard

توی کشتی
aboard

مترادف ها

aboard (حرف اضافه)
روی، از روی، توی

in (حرف اضافه)
از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل

into (حرف اضافه)
توی، در میان، به، بسوی، بطرف، در ظرف، اندر، نسبت به

within (حرف اضافه)
توی، در حدود، در مدت، در ظرف

پیشنهاد کاربران

بپرس