insert
توی حرف کسی دویدن
disturb
توی دست و پا بودن
intervene
توی دل چیزی گوسفند یا مرغ یا پلو قرار دادن
stuff
توی ذوق زدن
to be repulsive
توی ذوق کسی زدن
freeze, discourage, to snub or discourage someone
توی شوک رفتن
shock
توی صف زدن
queue-jump
توی عکسی را پر کردن
block
توی فکررفتن
to begin to think
توی قطار
aboard
توی قوطی
tinned
توی هم
engaged
توی هواپیما
aboard
توی کشتی
aboard