توپچی

/tupCi/

    artilleryman
    gunner
    artillery - man

مترادف ها

artillerist (اسم)
توپچی، متخصص توپخانه

gunner (اسم)
توپچی، تفنگساز، شکارچی

gunslinger (اسم)
توپچی، دزد مسلح، تفنگ دار، تفنگساز

cannoneer (اسم)
توپچی، توپ انداز

gunman (اسم)
سیاف، توپچی، دزد مسلح، تفنگ دار، تفنگساز

bombardier (اسم)
توپچی، بمب افکن

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی توپچی از ریشه ی دو واژه ی توپ و چی فارسی هست
واژه توپ از ریشه ی توه فارسی هست واژه ی چی از ریشه ی واژه ی چیدن فارسی هست
...
[مشاهده متن کامل]

زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
واژه توپ. ( اِ ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع. . . و به فارسی بادلیج. . . گویند. . . در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م. ایجاد کرده اند لیکن میر محمد حسین که فرنگستان را سیر کرده و در زبان انگریزی مهارتی تمام داشت در مجموعه خود می نویسد که صانع توپ برنجی �آون � نام از قوم انگریزی در سنه 1535 م. است لیکن توپ در سنه 1346 م. بوده و توپ آهنی و شیوع آن در سنه 1547 م. شده ، واﷲ اعلم. توپ با لفظ ریختن و زدن و انداختن و سر کردن و سر دادن مستعمل است. ( از آنندراج ) . مأخوذ از ترکی ، یکی از اسلحه آتشی به شکل لوله ای بزرگ که از آهن و یا مفرق سازند و بر روی چرخ گردون حمل کنند. ( ناظم الاطباء ) . دیگ منجر. دیگ رخشنده. رعد. مدفع. نوعی سلاح آتشی. آلت افکندن گلوله های بزرگ. اصل این کلمه ممکن است از توب فرانسه بمعنی لوله باشد و شاید بمناسبت صوت آن �تُپ � این نام بدو داده شده باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . یکی از سلاحهای آتشین جنگی که توسط آن گلوله های بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند و آن دارای انواع است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- توپ دورزن ؛ توپی که دارای لوله بلند و برد گلوله های آن بسیار زیاد است. این نوع توپها در جنگ جهانی اول نقش مؤثری را بعهده داشتند.
- توپ صحرائی ؛ از نوع توپهای بزرگ وبرد آن زیاد است.
- توپ کوهستانی ؛ از نوع توپهای کوچک و بیشتر بوسیله استر حمل می گردد و برد آن کم است.
|| در ترکی بمعنی فوج است ، از لغات ترکی. ( غیاث اللغات ) . یک قسمت از یک فوج لشکر. || یک بسته از قماش و جز آن. ( ناظم الاطباء ) . یک بسته از قماش که عادةً در کارخانه بر تخته پیچند یا لوله کنند فرستادن را: یک توپ ماهوت ؛ یک تخته جامه. و یک توپ اطلس. یک توپ مخمل. . . و به این معنی ظاهراً مأخوذ از کلمه فرانسوی توب باشد. مقداری معلوم از جامه ای در همه جامه ها چنانکه دجله در قلمکار. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . یک بسته از پارچه که در کارخانه های پارچه بافی پیچیده و نشان کارخانه را بدان زنند. ( فرهنگ فارسی معین ) . || بسته ، چون : یک توپ سوزن ، دو توپ سنجاق و جز آن. || گوی چوگان. ( تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 196 ) . گلوله ای از ریسمان یا کائوچوک برای بازی. گوی از ریسمان پشمین و جز آن کرده نوعی بازی را. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . گوی لاستیکی که باآن بازی فوتبال ، والیبال و غیره کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) . || پرخاش. تشر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
- توپ و تشر ؛ سخنان درشت و سخت. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به توپ زدن شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

توپچیتوپچیتوپچیتوپچیتوپچیتوپچی
کلمه ای تورکی است که به معنی مامور حمل توپخانه و شلیک با ان است در لغتنامه های دهخدا معین و شاهمرسی تورکی قید شده است
آتش انداز