توقف کردن


    stop
    to stay. to stop. to pause

فارسی به انگلیسی

توقف کردن موقتی
tarry

مترادف ها

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

stay (فعل)
ماندن، باز داشتن، نگاه داشتن، باقی ماندن، توقف کردن

stand (فعل)
ماندن، ایستادن، واداشتن، بودن، تحمل کردن، ایست کردن، قرار گرفتن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن

پیشنهاد کاربران

پای فروکشیدن. [ ف ُ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از ماندن و توقف کردن باشد. ( برهان ) .
توقف کردن : ایستادن

بپرس