توقع. [ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) چشم داشتن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) . چشم داشتن به وقوع چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . چشم داشت و امید و انتظار و آرزو در خواست. ( از ناظم الاطباء ) . ترقب و انتظار. چشم داشت. بیوسیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است. ( آنندراج ) : غایت نادانی است. . . توقع دوستان. . . بی وفاداری. ( کلیله و دمنه ) . توقع به کرم اخلاق خداوندی آن است که به بخشیدن خون او بر بنده منت نهند. ( گلستان ) . توقع به کرم اخلاق مردان چنان است که یکی روز به نان و نمک با ما موافقت کنید. ( گلستان ) .
... [مشاهده متن کامل]
گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین.
سعدی ( گلستان ) .
توقع براند ز هر مجلست
بران از خودت تا نراندکست.
سعدی ( بوستان ) .
طمع بود شعرا را ز اسخیا لیکن
توقع از شعرا رسم اسخیا نبود.
سلمان ساوجی.
رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
توقع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آوت āvat ( سغدی )
چشمداشت ( دری ) .
بیوسیدن = توقع داشتن
بیوسش = توقع
انتظار به دست آوردن چیزی یا انجام شدن کاری ، توقع و انتظار مربوط به حوادث زمان آینده اند.
توقّعت را بیارپائین؛ همه چیز به دست میگیری.
توقّع بی جا؛ مهلکت همراه دارد.
انتظار داشتن
چشمداشت . . . . . . .
چشم=
امید، چنانکه گویند: چشم آن دارم ؛ یعنی : امید آن دارم. ( انجمن آرا ) . بمعنی امید. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) . امید و توقع. ( غیاث ) . امید و توقع و انتظار. ( ناظم الاطباء ) . چشمداشت. آرمان. آرزو :
... [مشاهده متن کامل]
تا بمن امید هدایت کراست
یا بخدا چشم عنایت کراست.
نظامی.
هر کسی را ز لبت چشم تمنائی هست
من خود این بخت ندارم که زبانم باشد.
سعدی.
هرآنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست.
سعدی.
ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سرّی عجب از بیخبران میداری.
حافظ.
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی.
حافظ.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتم.
حافظ.
ز هیچ یار مرا چشم آشنایی نیست
شکسته جانم و امید مومیایی نیست.
باقر کاشی ( از آنندراج ) .
روا مدار که گردد مزید خواهش غیر
نوازش ستمی کز تو چشم بود مرا.
قدسی ( از آنندراج ) .
رجوع به چشمداشت و چشم داشتن شود.
برابر پارسی توقع داشتن یا انتظار داشتن از کسی، چشم دوختن یا چشم داشتن
در طلب چیزی بودن
مدعا
امید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)