توضیح دادن


    account
    comment
    explain
    explicate
    illuminate
    illustrate
    interpret
    to explain

فارسی به انگلیسی

توضیح دادن موضوع دشوار
elucidate

توضیح دادن یک مطلب
clarify

مترادف ها

clear (فعل)
تمیز کردن، تبرئه کردن، ترخیص کردن، زدودن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن، صاف کردن، خار چیدن

illustrate (فعل)
اراستن، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، مزین شدن

clarify (فعل)
تصریح کردن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن

explain (فعل)
تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن

state (فعل)
اظهار کردن، تعیین کردن، توضیح دادن، اظهار داشتن، جزء به جزء شرح دادن

elucidate (فعل)
روشن کردن، توضیح دادن

enucleate (فعل)
روشن کردن، کندن، توضیح دادن، مغز کردن، هسته دراوردن

explicate (فعل)
روشن کردن، توضیح دادن، تفسیر کردن، تاویل کردن

پیشنهاد کاربران

تازیدن، توز ( گردو خاک آن را به هوا بردن ) تاختن. تاخت وتازه. ، توزیدن، توزش را به هوا بردن:توضیح، فارسی است.
به جای توضیحات = مشخصات، جزئیات
delineate
شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن.
ارائه ی توضیح
( در افغانستان ) روشنی انداختن

بپرس