تنگ

/tang/

    close
    closefitting
    skintight
    [adj.] narrow
    short
    barren or hard (as a year)
    [n.]girth
    strap
    [adv.] closely
    beaker
    canyon
    carafe
    caster
    cincture
    decanter
    jug
    strait
    tense
    cinch
    incommodious

فارسی به انگلیسی

تنگ ازمایشگاه
flask

تنگ اسب و الاغ
girth

تنگ بست
all - in, everything included

تنگ بستن
girt, lock

تنگ بستن پالان
cinch

تنگ بستن زین
cinch

تنگ بسته
hermetic

تنگ تنگ
close-set, thick-set, stipate, compactly

تنگ چشم
insatiable, avaricious, miser, stingy

تنگ حوصله
impatient, testy, peevish

تنگ دره
canyon, dingle, gulch, gully, gorge

تنگ راه
gorge, notch

تنگ سازی
constriction

تنگ سالی
famine

تنگ شراب
flagon

تنگ نظری
meanness

تنگ نفس
asthmatic

تنگ هم
close(ly), compact(ly), compact, serried

تنگ هم ایستادن
huddle

تنگ هم چیدن
compact, jam

مترادف ها

strait (اسم)
باب، تنگنا، تنگه، تنگ، بغاز

flagon (اسم)
قرابه، تنگ، تنگ دسته دار و لوله دار

stoup (اسم)
تنگ، سبو، قدح اب مقدس

decanter (اسم)
تنگ

fleshing (صفت)
تنگ، کیپ و چسبنده

scarce (صفت)
تنگ، نادر، کمیاب، اندک، کم، قلیل

thick-set (صفت)
انبوه، کلفت، پر پشت، تنگ، قطور، تنگ هم

close (صفت)
نزدیک، خودمانی، تنگ

tight (صفت)
خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق

narrow (صفت)
محدود، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق

پیشنهاد کاربران

تنگ tang: این واژه در سنسکریت به صورت تنچ tanc و تنگ آمده و فعل است به معنی تنگ - بسته - لخته - فشرده - منقبض شدن.
گویش مازندرانی
/taneg/
رقیق - آبکی
تَـنْـگ
برای تنظیم شُل و سفتی قالی در حال بافت ،
ازلوله فلزی استفاده میکنند که درگویش محلی راوری به آن � تَـنْـگ � میگویند، که به نِوَرد بالایی قالی متصل میکنند و با طنابی به نِوَرد پایین می بندند وبا کشیدن طناب تنظیم شل و سفتی تارها میکنند.
( در گذشته . تنگ . از تیرک چوبی محکم بوده )
( تنگ بر اسب، تنگ باید کرد ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی سوم )
تنگ نخست به معنی دوال و تسمه ی کمر ستور و تنگ دومی به معنی محکم و استوار
واژه تنگ
معادل ابجد 470
تعداد حروف 3
تلفظ tang
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: tang]
مختصات ( تَ ) ( ص . )
آواشناسی tang
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
واژه نامه آزاد
strait
چون تنگ بر تازیان تنگ کردیم و رأی عزم جنگ را آهنگ. . . : تنگ اول به معنی راه عبور و تنگ دوم به معنی ضیق است. ( مقامات حمیدی )
تا شود عرصهٔ مراد فراخ/تنگ بر اسب تنگ باید کرد:تنگ اول به معنی بند چرمی و تنگ دوم به معنی ضیق است. ( مقامات حمیدی )
ناراحت ، غمگین
متضاد گشاد
Narrow
Tight
Cramped
تنگ به معنای بار هم هست مانند
تنگ شکر : بار شکر
به واژه هنگ رجوع شود
هنگ = سخت یا دسته شدن ( هر چیزی دسته شود سخت می شود )
اگر تنگ را دگردیسی از هنگ بدانیم ( همچون اهن یعنی سخت شده ) پس تنگ هم در تنگنا یعنی سختی
با واژه سنگ نزدیکی معنایی دارد
...
[مشاهده متن کامل]

هنگ = سنگ = تنگ = آهنگ = هنگار ( هنجار ) و آهنگ و . . .
همگی از سختی و دسته شدن میگویند که در سرهنگ یا فرهنگ یعنی سرگروه و شکوه دسته یا اجتماع / در آهنگ یعنی بسیار سخت شده و کنایه از تصمیم و اراده بزرگ = در هنگار ( هنجار ) یعنی مجموعه هنگ ( هر چیزی سخت شده یعنی قانون شده و شکل گرفته است ) در تنگ یعنی سختی و کنایه از کار سخت دارد / در سنگیدن یا سنجیدن یعنی سختی کار و نشان از وزن زیاد دارد که امروه در این موارد کاربرد پیدا کرده است

همانندی واژه پارسی ( تنگ ) با برابرِ آلمانیِ آن:
واژه پارسیِ ( تنگ ) در زبان آلمانی ( eng = اِنگ ) می شود و واژه ( تنگی ) در زبان آلمانی ( Enge = اِنگِ ) می شود. enger = تنگتر
بندی یا کمربندی تزیینی که پالان را از طریق آن به سینه الاغ و اسب محکم ببندند تا از چرخش پالان جلوگیری کند
در زبان ملکی گالی بشکرد
محفظه آب، ظرفی برای نگهدشتن آب ( در مناطق جنوب و فارس ) ، پارچ نیز گویند
باریک
دلیل که مال و نعمت بسیار بر شما تنگ میشود
در بعضی جا ها به معنای باریک و دیگر جا ها مانند
رخش به تنگ آمد
مانند این است که می گوییم
رخش عصبانی شد
تنگ در جمله به تنگ می آید به معنای به ستوه می آید
تنگ. [تٍ] در گویش مردم شیراز محکم و سفت را گویند. چیزی را با فشار و نیروی بسیار گرفتن
تنگ بگیر = سفت بگیر - محکم بگیر
[تَ] با فتح ت و سکون ن و گ به معنای نزدیک - کنار - پهلو - بسیار نزدیک به هم بودن - در میان - در فاصله نزدیک - نزد - کم دورند
تنگ یکدیگر نشستن : بسیار نزدیک هم نشستن
تنگ دوستان : نزدیک و کنار دوستان
تنگ هم رفتن : نزدیک و پهلو به پهلوی هم رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس