مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست
well(صفت)
خوب، بسیار خوب، راحت، خوش، تندرست، تمام و کمال، بدون اشکال، سالم
bouncing(صفت)
پرعضله، قوی، تندرست
healthy(صفت)
سرحال، تندرست، خوش بنیه، سالم، سلامت
buxom(صفت)
سرزنده، خوش، قوی، تندرست، چاق و چله
healthful(صفت)
تندرست، سالم، سلامت
lusty(صفت)
قوی، تندرست، خوش بنیه، شهوت انگیز
پیشنهاد کاربران
درست تن ؛ صحیح و تن درست. ( آنندراج ) . کسی که صحیح و سالم و بدون بیماری باشد. ( ناظم الاطباء ) . - تندرست ؛ سالم. صحیح. بی علت. بی بیماری : بهنگام خدمتگری تندرست. نظامی. به نیروی تو شادم و تندرست. ... [مشاهده متن کامل]
نظامی. که نالندگان را کند تندرست. نظامی. - || خوش. نزه. پاک. آرام. رجوع به تندرست در ردیف خود شود.
تن آباد. [ ت َ ] ( اِ ص مرکب ) تندرست . قوی . فربه و نیرومند. تن آباد : همیشه تن آباد با تاج و تخت ز درد و غم آزاد پیروزبخت . فردوسی .
معنی تندرست سالم بودن
خوش مزاج . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] ( ص مرکب ) سالم و تندرست . که تن بیمار نیست .
صحت مند. [ ص ِح ْ ح َ م َ] ( ص مرکب ) صحیح المزاج. تندرست. رجوع به صحت شود.
سالم. حال خوب داشتن
سالم، صحیح المزاج، قبراق، نیکوحال، سرحال، صحت مند
دلپذیر. بم شهری است با هوایی تندرست ( حدودالعالم ص 128 )