hot-blooded (صفت)با حرارت، خون گرم، مهیج، تندخو، اتشی مزاجfierce (صفت)خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزهbad-tempered (صفت)بد خو، تندخو، بد خلقspleenful (صفت)تندخو، مالیخولیایی، اتش مزاجspleeny (صفت)خیالی، تندخو، مالیخولیایی، اتش مزاج، طحالیacrid (صفت)تند، گس، دبش، تند خو، سوزاننده، زننده
تند طبعببرخوی. [ ب َ ] ( ص مرکب ) که خوی ببر دارد. تندخوی : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند بادحرکت ، آتش سرعت ، کوه پیکر، ببرخوی. ( سندبادنامه ص 56 و 57 ) .شعله خو. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) شعله خوی. آتشی. ( ناظم الاطباء ) . آتش طبع. آتش مزاج. و صاحب آنندراج گوید: آن را درباره محبوب بکار برند :نتواند آرزویی در دل نهاد خرمنبرقی ز شعله خویی گر در نهاد باشد. ظهوری ترشیزی ( از آنندراج ) . || آتش خوی و تندخوی. ( ناظم الاطباء ) .بَد رَگآتشی مزاج، خشن، خشمناک، غضب آلود، غضبناک، آتشین، آشفته خو، آتش مزاج، بداخلاق، بدخلق، بدخو، تندخلق، تندمزاج، خشمگین، زشت خو، عصبانی، عصبی، کج خلقبداخلاقآتشی مزاجآتش مزاجخشنجافی+ عکس و لینک