bum
تنبل
/tanbal/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
خمیدگی، تنبل، ادم بی دست و پا، ادم بی کاره وبی کفایت
تنبل، ادم بطیء و کندرو
تنبل
تنبل، دارای اثر خواب اور، کرخت کننده
دیر، کند، تنبل، کندرو، دارای تاخیر
سست، کودن، کند، تنبل، اهسته، تدریجی
سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا
خمیده، تنبل، بی عرضه
کند، تنبل، اهسته رو، بطی ء، کساد، لش، گرانجان
تنبل
سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو
سست، تنبل
سست، تنبل، دیرپای، بی حال
تنبل، عاطل، بی کاره
سست، تنبل، بی کاره، بی اثر، بی جنبش، غیر فعال، بدون فعالیت، کساد، ناکنش ور، بی حال
پیشنهاد کاربران
در گیلگی که بازمانده زبان پهلوی است ؛ می گویند "تنبول" یعنی گفتار درست این واژه tanboul یا tanbol است نه tanbal .
تنبل به زبان سنگسری
لِش
کاهِل
بی دِست و پِه
کند coned
بی جون
تِن پِرور
ز تنبل خیر دو سرا نیاید سهم
ز سستی وتبلیغات ز هدف نیاید هر دم
پارسی ز بر کمال نیاید بر هر دام
ز تنبل افسردگی آید چه روز و چه شام
لِش
کاهِل
بی دِست و پِه
کند coned
بی جون
تِن پِرور
ز تنبل خیر دو سرا نیاید سهم
ز سستی وتبلیغات ز هدف نیاید هر دم
پارسی ز بر کمال نیاید بر هر دام
ز تنبل افسردگی آید چه روز و چه شام
یک ویژگی برجسته فارسی این است که شمار بسیار زیادی از واژه ها را از اعضای بدن ساخته است؛ مانند همین تنبل که بخش اول آن، تن است. در حد اطلاعات نگارنده، زبان های انگلیسی، فرانسوی و اسپانیایی، این ویژگی را ندارند.
دیر جُنب
لهجه و گویش تهرانی
تنبل
لهجه و گویش تهرانی
تنبل
فراخ شلوار. [ ف َ ش َل ْ ] ( ص مرکب ) تن پرور. کاهل. ( یادداشت بخط مؤلف ) . نظیر آن در تداول عام : گیوه گشاد. ( امثال و حکم ) : در همه عراق توان گفت مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست. هستند گروهی کیائی و فراخ شلوار. ( تاریخ بیهقی ) .
گشاد
با درود به سروران گرامی
تنبل از دو واژه تن ( آنچه که مارو در بر گرفته و از تنیدن امده ) بَل ( استقرار یا مستقر ) ( در واژه های بَلَک و سَنْبَل ( sanbal ) هم همین بَل آمده شده )
می گویند فلانی رفته آنجا بَلَک کرده = یعنی استقرار داده خودشو
... [مشاهده متن کامل]
=> تنبل و سنبل یعنی تن را تکان ندادن و سنبل ( sanbal ) رو باید بیشتر جستید. . . . .
همین واژه بَله هم گمان به استقرار و یا شنوفت سخن از کسی دارد همانطور که در واژه بلکه می توان نشانی از بَل که یافت که در تایید سخن بکار میرود برای نمونه
گویند این چنین شده است نتنها این چنین نیست بلکه ( استقرار و تایید سخن ) . . . . . . .
در زمان رویارویی شماری گریختندبلکه ( استقرار و تایید سخن ) زنده بمانند
در ریشه شناسی باید بسیار ریزبین بود تا هم واژگان کهن زنده شود و در جایجایی که نیزمند آنیم بهره برداری شود و همچنین بن و ریشه واژه ها به درستی واکاوی شود تا دچار لغزش نشویم
با سپاس
تنبل از دو واژه تن ( آنچه که مارو در بر گرفته و از تنیدن امده ) بَل ( استقرار یا مستقر ) ( در واژه های بَلَک و سَنْبَل ( sanbal ) هم همین بَل آمده شده )
می گویند فلانی رفته آنجا بَلَک کرده = یعنی استقرار داده خودشو
... [مشاهده متن کامل]
=> تنبل و سنبل یعنی تن را تکان ندادن و سنبل ( sanbal ) رو باید بیشتر جستید. . . . .
همین واژه بَله هم گمان به استقرار و یا شنوفت سخن از کسی دارد همانطور که در واژه بلکه می توان نشانی از بَل که یافت که در تایید سخن بکار میرود برای نمونه
گویند این چنین شده است نتنها این چنین نیست بلکه ( استقرار و تایید سخن ) . . . . . . .
در زمان رویارویی شماری گریختندبلکه ( استقرار و تایید سخن ) زنده بمانند
در ریشه شناسی باید بسیار ریزبین بود تا هم واژگان کهن زنده شود و در جایجایی که نیزمند آنیم بهره برداری شود و همچنین بن و ریشه واژه ها به درستی واکاوی شود تا دچار لغزش نشویم
با سپاس
سست کوش . [ س ُ ] ( نف مرکب ) کاهل : نبودیم از این پیشتر سست کوش کنون گرمتر زآن برآریم جوش . نظامی ( شرفنامه ص 435 ) . کشش جستن از مردم سست کوش جواهرخری باشد از جوفروش . نظامی .
شکور
سست خیز. [ س ُ ] ( نف مرکب ) تنبل . کند. کاهل : در عالم اگر چه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم . نظامی .
تنبلیدن.
تنبلاندن کسی.
تنبلاندن کسی.
پخته خوار
بیکاره، تن آسا، تن پرور، سست، کاهل، لش، بچه ننه، بی حال، بی غیرت، تن زن، تنبل باشی، سپوزکار، مسامح، هیچ کاره، درس نخوان
تَنبَل: تحریف تن ور به معنای کسی که اهمیت زیادی به تن خود می دهد.
تُنبُل : مکر و حیله ، تلبیس و جادو
آن پریزاده را به تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 579 )
تُنْبل:جادو و افسون
دکتر کزازی در مورد واژه ی " تُنْبل" می نویسد : ( ( تُنْبل واژه ای است کهن و از ویژگی های سبکی شاهنامه و به معنی جادو و افسون . ریشه و پیشینه ی این واژه بر من روشن نیست ؛ آیا می تواند بود که " تنبل " ریختی باشد بر آمده از تناپوهل tanāpuhl پهلوی که در اوستایی تنوپِرِثه بوده است و گونه و رده ای از گناهان شمرده شده است . این واژه در پارسی در ریخت " تنافور " نیز به کار رفت است . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( بدو گفت شاه آفریدون تویی
که ویران کنی تُنْبل و جادویی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 313. )
آن پریزاده را به تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 579 )
تُنْبل:جادو و افسون
دکتر کزازی در مورد واژه ی " تُنْبل" می نویسد : ( ( تُنْبل واژه ای است کهن و از ویژگی های سبکی شاهنامه و به معنی جادو و افسون . ریشه و پیشینه ی این واژه بر من روشن نیست ؛ آیا می تواند بود که " تنبل " ریختی باشد بر آمده از تناپوهل tanāpuhl پهلوی که در اوستایی تنوپِرِثه بوده است و گونه و رده ای از گناهان شمرده شده است . این واژه در پارسی در ریخت " تنافور " نیز به کار رفت است . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( بدو گفت شاه آفریدون تویی
که ویران کنی تُنْبل و جادویی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 313. )
خنگ، نادان، بی هواس😖😖😖😖
کسل
آویز
لش
جایمند
کاهل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)