تناسب

/tanAsob/

    perspective
    proportion
    suitability
    symmetry

فارسی به انگلیسی

تناسب اندام
symmetry

تناسب داشتن
fit

تناسب و توازن
harmony

مترادف ها

analogy (اسم)
قیاس، توافق، شباهت، مقایسه، همانندی، تناسب، قرینه، تساوی

symmetry (اسم)
همسازی، تناسب، قرینه، تشابه، تقارن، هم جور، هم اراستگی، مراعات نظیر

coordination (اسم)
هم اهنگی، تناسب، هم پایگی، موزونی

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

proportion (اسم)
قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت

appropriateness (اسم)
تناسب، اقتضاء

proportionality (اسم)
تناسب

congruence (اسم)
موافقت، تناسب، تجانس

concinnity (اسم)
ظرافت، تناسب، زیبایی

propriety (اسم)
تناسب، نزاکت، مراعات اداب نزاکت، برازندگی

commensurability (اسم)
توافق، تناسب، قابلیت قیاس، هم مقیاسی، هم اندازگی، هم پیمانگی، قابلیت اندازه گیری

congruency (اسم)
موافقت، تناسب، تجانس

پیشنهاد کاربران

تناسب: همانندی و هماهنگی بین دو یا چند چیز
هم بست
مساوی
مساوی، مشابه
هم گرایی و همنوایی، برابری ،
همبرازی، همسازی،
مناسب:درخور
متناسب:درخورنده
تناسب:درخورندگی
تناسب دهی، تناسب دادن، متناسب کردن:درخورانِش، درخوراندن
ارتباط بین دو چیز
همبستگی
دارای رابطه و نسبت با هم
تناسب
یکی از آرایه های ادبی که در فارسی بالخص در شعر بسیار کاربرد دارد تناسب می باشد
مثال :
علاقه
هماهنگی
فراخور
تناسب در ریاضی معنی اش هم نسبت داشتن است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس