gill (اسم)
تمیز کردن، یار، ابجو، دلارام، دوشیزه، دختر، دلبر، دختربچه، گوشت ماهی، پیمانهای برای شراب، دختر جوان، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب
wisp (فعل)
تمیز کردن، جاروب کردن، بصورت حلقه در اوردن
identify (فعل)
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن
clean (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن، زدودن، منزه کردن، تنظیف کردن
cleanse (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، تطهیر کردن
absterge (فعل)
پاک کردن، تمیز کردن، شستشو دادن
clear (فعل)
تمیز کردن، تبرئه کردن، ترخیص کردن، زدودن، روشن کردن، توضیح دادن، واضح کردن، صاف کردن، خار چیدن
scavenge (فعل)
تمیز کردن، جاروب کردن، تنظیف کردن، در اشغال کاوش کردن، سپوری کردن
scrub (فعل)
تمیز کردن، خراشیدن، مالیدن، ستردن، خراش دادن، مالش دادن