تمیز دادن


    differentiate
    discern
    discriminate
    distinguish
    know
    tell

مترادف ها

distinguish (فعل)
فرو نشاندن، تشخیص دادن، دیدن، مشخص کردن، تمیز دادن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، مشهور کردن

discern (فعل)
درک کردن، تشخیص دادن، فهمیدن، تمیز دادن

identify (فعل)
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن

individualize (فعل)
تشخیص دادن، تمیز دادن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، تک کردن

individuate (فعل)
جدا کردن، تمیز دادن، تک قرار دادن، فرد کردن، انفرادی کردن، شخصیت دادن

پیشنهاد کاربران

دوستان چندتا مثال درمورد تعمیم وتمیز میخوام
tell somebody/something apart
جدا کردن ، نظم دادن ، پیدا کردن رابطه ی علت و معلولی، نتیجه ی کار را دیدن
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن :
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی .
مولوی .
نقد

بپرس