تمکین کردن


    defer
    obey

فارسی به انگلیسی

تمکین کردن از
to submit to, to obey

مترادف ها

obey (فعل)
تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن

condescend (فعل)
تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن

deign (فعل)
تمکین کردن، لطفا پذیرفتن

پیشنهاد کاربران

پایبند بودن
قدم در دایرهٔ متابعت کسی یا چیزی نهادن
سر به خط انقیاد آوردن ؛ اطاعت کردن : سر به خط انقیاد آوردند. ( تاریخ بیهقی ) .
سر بر خط آوردن ؛ اطاعت کردن. بفرمان آمدن : اگر سر بر خط آرید و فرمان برید من در حضرت این پادشاه در این باب شفاعت کنم. ( تاریخ بیهقی ) .
تا سر به خط نیارد و ندهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.
سوزنی.
سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش بدر.
سعدی ( بوستان ) .
تن در دادن

بپرس