تمکین

/tamkin/

    condescension
    sedateness
    [infml.] submission or obedience
    non - resistance
    [lit.] sedateness
    gravity
    dignity
    deference

فارسی به انگلیسی

تمکین امیز
deferential

تمکین نکننده
noncompliant

تمکین کردن
defer, obey

تمکین کردن از
to submit to, to obey

مترادف ها

obedience (اسم)
متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی

amenability (اسم)
جوابگویی، سازگاری، تبعیت، احساس مسئولیت، تمکین

deference (اسم)
تمکین، تسلیم، احترام، تن دردهی

docility (اسم)
تمکین، خشوع

calmness (اسم)
سامان، تمکین، ملایمت، روح، ارامش، متانت، خون سردی

پیشنهاد کاربران

تمکین در حقوق اسلامی یعنی اطلاعت و پیروی زن از همسرش
پایبندی
کنایه از :
" قبول کردن "
"احترام گذاشتن"
تسلیم. سازگاری. ایجاد آرامش. سازش
به معنی ثروتمند بودن یا تمکن مالی
در بیت زیر از حافظ:
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
تمکین به معنی فراهم ساختن وسائل و ابزار کار است ، اعم از آلات و ادوات لازم یا علم و آگاهی کافی و توان و نیروی جسمی و فکری . ( تفسیر نمونه ج : 14 ص : 118 )
فرمانبرداری . . . . . اطاعت . . . . . . گوش به فرمان . . .
بمعنی=آرام و قرار یافتن
سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش بدر.
سعدی ( بوستان ) .
خوش خدمتی
تسلیم
ناز و کرشمه ٫قدرت
قابل اتکا
مثال: پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
در فقه: پیروی کردن زن از شوهر در امور زناشویی
ناز ، عشوه ، وقار، قادر به برگشتاندن کسی به یک تصمیمی

Homicide
جاه، مقام
پزیرفتن
پذیرفتن، قبول کردن، سر نهادن، زیر بار رفتن
قبول و پذیرش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس