practice (فعل)عمل کردن، ورزش، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدنexercise (فعل)عمل کردن، بکار انداختن، استعمال کردن، تمرین کردن، تمرین دادنdrill (فعل)تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردنrehearse (فعل)گفتن، تمرین کردن، تکرار کردنwoodshed (فعل)تمرین کردنpractise (فعل)ورزش، تمرین کردن، ممارست کردن، برزیدن
برزیدن🇮🇷 همتای پارسی: برزش کردن 🇮🇷یا برزیدنمروسیدن، ورزیدنبرگرفته از واژه نامه ی ابوالقاسم پرتو@ پارسی انجمنمکرر انجام دادن جهت یادگیری کاملتمرکز کردن و کار کردن روی چیزی برای یاد گرفتن آن.مشق. مشق کردنتمرین کردنپرکردنضرب المثل فارسی کارنیکوکردن ازپرکردن ( تمرین کردن ) استبازبینی کردن، بازنویسی کردنممارست+ عکس و لینک