پایدار، همه، تمامی
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
تمامی. [ ت َ ] ( ق ، اِ ) همگی. ( ناظم الاطباء ) . همه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . سرتاسر :
تمامی بگفتم من این داستان
بدان سان که بشنیدم از باستان.
فردوسی.
ویعقوب وخاله یوسف که خواهرزن یعقوب بود تمامی در سجده شدند. ( قصص الانبیاء ص 58 ) . که اگر تمامی خزائن ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید. ( کلیله و دمنه ) . چنانکه تمامی احوال او از روز ولادت تا این ساعت در آن بیاید. ( کلیله و دمنه ) .
... [مشاهده متن کامل]
آمدیم اندر تمامی داستان
و از وفاداری جمع راستان.
مولوی.
این سخن پایان ندارد لیک ما
بازگوئیم آن تمامی قصه را.
مولوی.
تمامی بلاد خراسان را مسخر گردانیده. ( حبیب السیر ) . تمامی بلاد شام را در حیز تسخیر کشیده. ( حبیب السیر ) . || ( حامص ) کامل بودن. بی نقص بودن :
به روی و بالا ماهی و سروی و نبود
بدان بلندی سرو و بدین تمامی ماه.
فرخی.
از حلیمی چو زمین است و به رادی چو فلک
ازتمامی چو جهان است و ز پاکی چو هواست.
فرخی.
و حاجب غازی که اثری بدان نیکویی از وی ظاهر گشته است و خدمتی بدان تمامی کرده ثمرتی سخت بزرگ و با نام خواهد یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 34 ) .
به سوی تمامی رود بودنیها
به قوت تمام است هر ناتمامی.
ناصرخسرو.
کسی مرد تمام است از تمامی
کند با خواجگی کار غلامی.
شبستری.
- بتمامی ؛ بطور کامل. تماماً. بسنده. کاملاً : امیر گفت خلیفه را چه باید فرستاد؟ احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند و به خزانه معمور است خداوند زیاده چه فرماید. ( بیهقی چ ادیب ص 296 ) . و آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه و آنچه درخواست است و به فراغ دل وی بازگردد بتمامی درخواهد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 335 ) . پس فردا برود به نهروان مقام کند تا لشکرها و مدد و آلت بتمامی بدو رسد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 422 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
تمامی بگفتم من این داستان
بدان سان که بشنیدم از باستان.
فردوسی.
ویعقوب وخاله یوسف که خواهرزن یعقوب بود تمامی در سجده شدند. ( قصص الانبیاء ص 58 ) . که اگر تمامی خزائن ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید. ( کلیله و دمنه ) . چنانکه تمامی احوال او از روز ولادت تا این ساعت در آن بیاید. ( کلیله و دمنه ) .
... [مشاهده متن کامل]
آمدیم اندر تمامی داستان
و از وفاداری جمع راستان.
مولوی.
این سخن پایان ندارد لیک ما
بازگوئیم آن تمامی قصه را.
مولوی.
تمامی بلاد خراسان را مسخر گردانیده. ( حبیب السیر ) . تمامی بلاد شام را در حیز تسخیر کشیده. ( حبیب السیر ) . || ( حامص ) کامل بودن. بی نقص بودن :
به روی و بالا ماهی و سروی و نبود
بدان بلندی سرو و بدین تمامی ماه.
فرخی.
از حلیمی چو زمین است و به رادی چو فلک
ازتمامی چو جهان است و ز پاکی چو هواست.
فرخی.
و حاجب غازی که اثری بدان نیکویی از وی ظاهر گشته است و خدمتی بدان تمامی کرده ثمرتی سخت بزرگ و با نام خواهد یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 34 ) .
به سوی تمامی رود بودنیها
به قوت تمام است هر ناتمامی.
ناصرخسرو.
کسی مرد تمام است از تمامی
کند با خواجگی کار غلامی.
شبستری.
- بتمامی ؛ بطور کامل. تماماً. بسنده. کاملاً : امیر گفت خلیفه را چه باید فرستاد؟ احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را و نثار بتمامی که روز خطبه کردند و به خزانه معمور است خداوند زیاده چه فرماید. ( بیهقی چ ادیب ص 296 ) . و آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه و آنچه درخواست است و به فراغ دل وی بازگردد بتمامی درخواهد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 335 ) . پس فردا برود به نهروان مقام کند تا لشکرها و مدد و آلت بتمامی بدو رسد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 422 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
سلیم
تمامی: سراسر، همه ی
تمامی: سراسر، همه ی
سلیم
تمامی: همه ی
تمامی: همه ی
سرتاسر
همگی، یکایک، همگان، همه کس
کلیه